منوی دسته بندی
دانلود رمان جوهر سیاه به قلم فرشته تات شهدوست با لینک مستقیم

دانلود رمان جوهر سیاه به قلم فرشته تات شهدوست با لینک مستقیم

دانلود رمان جوهر سیاه به قلم فرشته تات شهدوست با لینک مستقیم

رمان جوهر سیاه نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه، معمایی

تعداد صفحات : ۱۰۲۰

خلاصه رمان جوهر سیاه:

دانلود رمان جوهر سیاه… سنتی که از گذشته در طایفه‌ای بزرگ و سرشناس به جا مانده و چه بسا برای بقای آن، خون‌های بسیاری ریخته شده است. این آیین سال‌هاست که میان وراث دست به دست می‌چرخد… و اکنون تنها وارث این خاندان، خدیو است. مردی جسور، بی‌رحم، باهوش و بسیار قدرتمند که خود از همین رسوم زخم خورده و لحظه‌شماری می‌کند تا آن را از میان بردارد. اما این رسم چیست؟!… و چرا خدیو بعد از سال‌ها، توبه‌اش را می‌شکند؟!

پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان جوهر سیاه

دانلود رمان رام نشدنی از مترجم آیدا (Aixi) با لینک مستقیم

دانلود رمان ژینو به قلم هاله بخت یار با لینک مستقیم

دانلود رمان ارس و پریزاد (جلد اول) به قلم زینب رستمی با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان جوهر سیاه

کیهان، چمدان را بلند کرد و عقب ماشین گذاشت. دو هفته از نوروز گذشته و حالا بهار بهتر از هر وقت دیگری همنوا با صدای پرنده ها و خنکی و طراوت هوا، دل نوازی می‌کرد.

روژان نگاهش را با ترس از روی چیا دزدید و به حصار ایوان داد. همدم با کاسه‌ی آب از پله ها سرازیر شد.

خدیو کنار کیهان که رسید، کلید نسبتاً کوچکی را سمت او گرفت و تأکید کرد:

– به هیچ کس اجازه‌ی سرکشی نمیدی. حتی شاهو!

کیهان مطیعانه سر تکان داد و گفت: بعد از جلسه با نواب میری ییلاق؟

نگاه خدیو به خانه‌ی سردارخان بود و در جواب او با اخم کمرنگی گفت: حوصله‌ی نواب ها رو هم به زور دارم چه برسه به ییلاق. تا فرداشب برمی‌گردم.

-شنیدم نواب بازم طالب زمرده!!

نگاه خدیو سمت کیهان برگشت، بعد به چیا خیره شد روی گردن سگ دست کشید و موهای نرم و براق حیوان را نوازش کرد:

-چشمش “الماس هور” رو رو گرفته.

-معامله‌ی مهمیه مطمئنی که نمی‌خوای همراهت بیام؟

-وقتی من نیستم یکی باید حواسش به عمارت باشه.

کیهان محو و پنهانی لبخند زد و گفت:

– عمارت خودتو میگی؟ یا اون خونه ای که از وقتی اومدی بیرون چشمت بهشه و حواستو پرت کرده؟

خدیو با مکث کوتاهی، گردنش را بالا کشید. ابروهایش نم نم در هم پیچید. نگاهش که روی او طولانی شد کیهان لب هایش را روی هم فشار داد و شق و رق ایستاد. سرش زیر افتاد و زیر لب گفت:

– قصد جسارت نداشتم پاشا فقط مزاح کردم.

-تا وقتی برمی‌گردم آب از آب تکون نخوره.

– اطاعت.

خدیو به چیا نگاه کرد. صدایش قوتِ اربابی داشت و با لهجه امر می‌کرد:

– چشمِتِ نه از روی آهیر و نازان برمی‌داری نه از خانه‌ی سردار خان. اگه غریبه ای چپ رفت و به یکی شان کج گفت، امانش نمیدی هرماس. فهمیدی که چه؟

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید