منوی دسته بندی
دانلود رمان ارس و پریزاد (جلد اول) به قلم زینب رستمی با لینک مستقیم

دانلود رمان ارس و پریزاد (جلد اول) به قلم زینب رستمی با لینک مستقیم

دانلود رمان ارس و پریزاد (جلد اول) به قلم زینب رستمی با لینک مستقیم

رمان ارس و پریزاد (جلد اول) نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۳۶۳۲

خلاصه رمان ارس و پریزاد: 

دانلود رمان ارس و پریزاد… نفس نداشتم. قلبم در سینه می‌کوبید و با همه‌ی توان فقط می‌دویدم. پشت سرم فریاد بود؛ آشوب بود؛ به زبان روسی عربده می‌کشیدند و صدای کوبیده شدنِ کفش‌های مردانه‌شان روی زمین بندر، در گوش‌هایم اکو می‌شد. تعدادشان زیاد بود. وقتی نفس‌ زنان از کنار کانتیرهای بزرگِ آبی و قرمز می‌دویدم کسی از گذشته توی گوشم پچ می‌زد:

«من دوستت دارم، تو رو باور دارم… می‌دونم که برمی‌گردی پناه.» آن روز، همه چیز جور دیگری بود. او غرق شده بود توی چشم‌های عاشق من، و من حل شده بودم در نفس‌ های گرمِ مردی که برای این عشق، با همه می‌جنگیدو..

پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان ارس و پریزاد

دانلود رمان تصاحب به قلم شیوا اسفندی با لینک مستقیم

دانلود رمان مست بی گناه به قلم مهین عبدی با لینک مستقیم

دانلود رمان حوالی کوچه خورشید به قلم نصیبه رمضانی با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان ارس و پریزاد

امیر پارسا داغ کرده بود شرمگین و با دلی کوبان، جمله ها را زیر زبانش جفت و جور می‌کرد. باید حرفش را می‌زد. یزدان مقابلش ایستاده بود و هنوز کمی خواب آلود بود. شکمش قارورور می‌کرد که پرسید:

– کله‌ی سحری چه حرفی داری که اینجوری عرق می‌ریزی پسر؟

-تصمیم گرفتم هرچه زودتر پناه همسر قانونی و شرعیم بشه.

با این حرف انگار صاعقه به سرِ یزدان خورد. خواب از سرش پرید و ابروهایش توی هم رفتند:

-من و مادرت هنوز در این مورد با تو موافق نیستیم.

امیر پارسا رسم ادب و احترام را کنار نگذاشت. مکثی کرد و با همان لحن ملاحظه گرش معنادار گفت: ان شاء الله هرچه سریع تر موافق می‌شید!

قاطعیتی که در پستوی این جمله‌ی به ظاهر آرام نشسته بود، یزدان را خشمگین تر کرد. امیر پارسا اگر تصمیمی می‌گرفت، حرفش یک کلام بود.

یزدان حوله کوچکی که روی شانه اش بود را برداشت و وقت کشیدن به صورتش با خنده ای مصلحتی جواب داد:

– چه عجله ایه پسر جان کمی صبور باشی تا ببینیم چی میشه!

-باباجان!

جدی بود و مصمم. لبخند از صورت یزدان رفت.

او ادامه داد:

– همین خود شما نبودی چند روز پیش، دختر حاج آقا هاشمی رو پیشنهاد دادی برای ازدواج؟ مگه نمی‌خواین سروسامون بگیرم؟!

-معلومه که می‌خوایم ولی تو دختر با حجب و حیا و سربه زیر حاج آقا هاشمی رو با خواهرزاده‌ی خیره سر من مقایسه می‌کنی؟…

اون ستایش خانوم کجا پناه زبون دراز کجا!!

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

به این رمان امتیاز دهید