منوی دسته بندی
دانلود رمان افعی برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان افعی برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان افعی برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان عاشقانه

خلاصه دانلود رمان افعی:

دانلود رمان افعی… یوسف کشوری مرد سرد و از دنیا بریده ای که از عمارت اعیونی پدرش طرد شده. حالا حنا دختر تپل ۱۹ ساله‌ای وارد زندگیش میشه که خبری از حس مالکیت شدید یوسف رو خودش نداره. نمی دونه یوسف کیه و آدمای اطرافش تا چه حد اون رو بیرحم کردن. دلش برای چهره زیبای یوسف میره و نمی دونه چه اون می‌تونه یه افعی باشه! وقتی عاشقش میشه تازه می‌فهمه که اون… !

پیشنهاد ما

دانلود رمان کبریت خطرناک من به صورت pdf از سمیرا1000

 

برشی از دانلود رمان افعی:

صدای خنده های ریز پسری که کنارم نشسته بود و فقط اون دید داشت به این صحنه فضاحت باری که سیستم تعریق بدنم به بار آورد. بلند شد و من سرم و به سمتش برگردوندم تا با یه چشم غره ساکتش کنم. که دیدم نگاهش میخ بالاسر منه و لبخند از رو لبش پرکشیده!
سرم و بالا گرفتم و زل زدم به استاد محبوب و عزیز شده واسه قلب پر تپشم. که جور من و کشیده بود با اخمی که به سمت اون پسره خوش خنده روونه کرده بود.

همین نمی تونست یه نوید خوب باشه واسه منی که از کوچکترین حرکات و نگاه این آدم برای خودم هزار و یک فانتزی بزرگ و کوچیک می ساختم و بهش بال و پر می دادم! حتماً طاقت دیدن ناراحتی و شرمندگیم و نداشته که پسره بی نمک و اینجوری ساکت کرد!
دستش که رفت تو جیب پیراهنش و از توش یه برگ دستمال کاغذی تا شده بیرون کشید فانتزی هام دود شد و رفت هوا. از فکر اینکه با این یه قطره عرق چندشش شده بود و تا آخر عمر دانشجو بودنم هربار که من و می دید یاد این عرق وقت نشناس مزاحم می افتاد.
ولی بازم متعجبم کرد. وقتی که بی اهمیت به قطره سمج روی دستش که هنوز موندگار بود و پایینم نمی افتاد. دستمال و به سمت من گرفت.
چیزی از پوست لبم نمونده بود انقدر که زیر دندونام جوییده بودمش. هرچی فحش بلد بودم نثار آیگل کردم با اون سوالای بی موقعی که پرسید. بحث جدی و اعصاب خورد کنی که راه انداخت!

با دستای لرزون دستمال و ازش گرفتم و زیرلب تشکر کردم. راه افتاد سمت جایگاه اساتید و با همون صدای بلند و رسایی که چند دقیقه پیش به صمیمی ترین دوستم اعتراف کردم دیوونه اشم. گفت:
– خانوم فولادوند بعد از کلاس بیا تو اتاقم گوشیت و بگیر!
پچ پچ و پوزخند چند تا از پسرای تو کلاس و حس کردم. این در حالی بود که الآن دیگه همه دانشگاه می دونستن این استاد که اولین سال تدریسش و شروع کرده بود.
تنها استادیه که تو این ساختمون چهار طبقه ولی کوچیک از لحاظ متراژ یه اتاق مجزا برای خودش داره. حالا جلوی چشم اینهمه دانشجو من و به اونجا دعوت کرده بود. در صورتی که تو همین کلاسم می تونست گوشیم و پس بده!

با اینکه دوستی تو دانشگاه نداشتم که برام خبر بیاره ولی این روزا گوشای خودم همه جا بود. به خصوص واسه حرفایی که پشت سر استاد محبوبم زده می شد. شایعه هایی که می گفتن رئیس دانشگاه دوست صمیمی باباشه و اینم به واسطه همین پشت گرم، دخترا رو می کشونه توی اون اتاق و…
هرچند که من هیچ کدومشون و باور نکردم. ترجیح دادم به حرفی که یه روز مدیر گروهمون در جواب یکی از استادا که انگار اونم داشت حسودی این اتاق خصوصی رو می کرد ایمان بیارم. که گفت چون خونه اش تو یکی از ویلاهای اطراف شهره و بعضی روزا هم از صبح تا شب کلاس داره. رئیس دانشگاه اینجا رو براش فراهم کرده تا بین کلاسا استراحت کنه. دیگه خونه نره

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید