منوی دسته بندی
دانلود رمان بانوی قصه از الناز پاکرو

دانلود رمان بانوی قصه از الناز پاکرو

خرید و دانلود رمان بانوی قصه  از سایت معتبر نودهشتیا با لینک مستقیم و دانلود فایل پی دی اف بلافاصله پس از پرداخت وجه

نام رمان: بانوی قصه

نویسنده: الناز پاکرو

ژانر رمان: عاشقانه

خلاصه و معرفی رمان بانوی قصه در نودهشتیا:

دانلود رمان بانوی قصه… در رمان پیش رو، با دختری به نام ساره آشنا می‌شویم؛ دختری ۲۱ ساله که زندگی‌اش سرشار از چالش‌ها و پیچیدگی‌های خاص خودش است. در مقابل، مردی به نام شهروز را داریم؛ مردی باتجربه و با وقار در حدود ۳۷ یا ۳۸ ساله، که حضورش در زندگی ساره، مسیر داستان را شکل می‌دهد.

داستان طوری پیش می‌رود که خواننده احساس آرامش و لذت از لحظه‌به‌لحظه تعامل این دو شخصیت را تجربه کند. تنش‌ها کم و محدودند، و با وجود پیچیدگی‌های خاص رابطه، داستان با تعادل میان احساسات و آرامش، به زیبایی جلو می‌رود.

نویسنده در این رمان موفق شده شخصیتی خلق کند که همه را به خود جذب می‌کند. به‌ویژه شخصیت شهروز، با رفتارهای سنجیده، متانت و جذابیتی خاص، قطعاً جایی در دل خوانندگان پیدا خواهد کرد و همراهی او با ساره، گرمای خاصی به داستان می‌بخشد.

این رمان پایانی خوش دارد و مخاطبان می‌توانند انتظار یک داستان عاشقانه‌ و دلنشین را داشته باشند؛ داستانی که آرام و دلپذیر به اوج می‌رسد و تجربه‌ای از عشق و اعتماد را به نمایش می‌گذارد.

قبل از دانلود رمان بانوی قصه قسمتی از رمان را در نودهشتیا بخوانید

روز رفتن ماهان یکی از بدترین روزهای زندگی‌ام بود. از دو روز قبل، دلتنگی شدیدی داشتم و مدام گریه می‌کردم. روز خداحافظی، همه در فرودگاه ناراحت بودند. آن‌قدر گریه کرده بودم که چشمانم به سختی باز می‌شد. ماهان از جمع جدا شد و به سمتم آمد. وقتی به من رسید، دستش را دراز کرد، اشک‌هایم را پاک کرد و گفت: «این همه اشک برای چیه؟»

با بغض گفتم: «دلم برای رفتنت تنگه، ماهان. دل‌شوره دارم. می‌ترسم بری و همه چیز به هم بریزه. تو که باشی، همه چیز خوبه؛ بابا تنها نیست، من تنها نیستم. خیلی می‌ترسم.»

ماهان با خنده گفت: «پس دلتنگ رفتن من نیستی، نگران تنهایی خودتی!» ناراحت و با بغض نگاهش کردم. نمی‌دانم در نگاهم چه دید که ناگهان مرا در آغوش گرفت و گفت: «فدای این بغضت بشم. نترس، هیچ اتفاقی نمی‌افته. از اونجا هم حواسم به همه چیز هست، خیالت راحت. حالا بخند تا با خیال راحت برم.» با زحمت، لبخندی کم‌رنگ گوشه لبم نشاند و ماهان لبخند زد و گفت: «حالا شد!» بعد هم مثل همیشه دستش را دراز کرد، بینی‌ام را کشید و گفت: «مواظب خودت و عمو اینا باش. خیالم از عمو راحته، سامان دیگه مرد شده، نگران نباش.»

بغضم بیشتر شده بود و نمی‌توانستم جوابش را بدهم. موقع رفتن، آخرین بار نگاهم کرد و گفت: «وقت خداحافظیه… مواظب خودت باش.» با لرزش چانه، به سختی گفتم: «باشه.»

دانلود رمان بانوی قصه:

دانلود رمان بانوی قصه

رمان های پیشنهادی نودهشتیا

دانلود رمان یادت بیار منو از اعظم فهیمی

بعد از دانلود رمان بانوی قصه با ارسال نظرات خود و ارسال سایت برای دوست هاتون از نودهشتیا حمایت کنید:)

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید