نام رمان: با من مشکل نداشته باش
نام نویسنده: معصومه خدایی
ژانر: پلیسی _عاشقانه_ طنز_ کلکلی
تعداد صفحه: 165
دانلود رمان پلیسی با من مشکل نداشته باش از معصومه خدایی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه دانلود رمان با من مشکل نداشته باش:
دانلود رمان با من مشکل نداشته باش… ستیا، دختریه که بهخاطر اتفاقاتی که در گذشته واسش افتاده، شخصیتش به کل عوض میشه. مثلاً، عاشق دعوا میشه. پدرش پلیسه و مادرش خلافکار و به خواستهی پدرش روی میآره به کار هک توی ستاد امنیت. ستیا یه هکر نابغه است، یه اتفاق باعث عوض شدن زندگی ستیا و متحول شدنش میشه. طوری که….
پیشنهاد ما:
دانلود رمان سلبریتی با فرمت PDF
بخشی از دانلود رمان با من مشکل نداشته باش:
سرهنگ رستگار: خوب گوش کن فقط یه بار میگم باید حافظهی خوبی داشته باشی، حرفم رو دو بار تکرار نمیکنم.
بعد به کامپیوتر گوشهی اتاق اشاره کرد و گفت:
سرهنگ: کامپیوتر پسورد داره. بعد از اینکه پسوردش رو تونستی بزنی رو دسکتاپ، یه پی اد اف هستش، بادقت میخونیش و همه رو انجام میدی؛ بعدش دوربینهای این اتاق رو اگه تونستی هک کنی، برندهای. ما الان جلسه داریم، تا پایان جلسه، باید اینها رو انجام بدی. از همین الان زمان شروع شد.
و بعدش زمان سنج رو فعال کرد. سری تکون دادم، سریع دویدم و پشت کامپیوتر نشستم و با بسم الله شروع به کار کردم.
سریع گوشیم رو درآوردم و برنامه چهای هک رو فعال کردم.
پیدا کردن پسورد، کار سختی نبود. با راحتی پسورد رو از بین کدها پیدا کردم و یه گوشه یادداشت کردم. سریع پی دی اف رو باز کردم. اوف، چقدر چیز میز میخواد!
یه تومار نوشته:
هک شماره تلفنهای زیر و سه تا شماره تلفن بود.
هک برنامه تلگرام با ایمیل…
هک ایمیل و اکانت اینستا…
هک شماره حساب… و انتقال وجه به شماره کارت…
سریع ترموکس رو روشن کردم. وای! گوشیم شارژ نداشت. سریع بلند شدم و بلند گفتم:
– پاور بانکم رو جا گذاشتم!
و سریع سمت ماشیندویدم و پاور بانک رو برداشتم و همینطور برگشتم دویدم سمت ستاد و وارد اتاق شدم. بیتوجه به نگاه خیرهی بقیه، سریع دست به کار شدم و دونه-دونه کارها رو کردم. برای خنده، مبلغ هزار تومن به کارت ریختم. سخت نبودن ولی هک دوربین ستاد کار خیلی سختی بود.
حدود ده دقیقهای مشغول بودم که بالاخره به هول و قوهی الهی، هک شد. سریع بلند شدم و با صدای بلندی گفتم، تموم شد. همهاشون بهم نگاه کردن؛ معلوم بود تعجب کردن.
سرهنگ: وایسا بیایم ببینیم چطور شد؟
شونهای بالا انداختم و اومدم کنار تا ببینن چیکار کردم.
بهشون نگاه کردم که معلوم بود از کارم خوششون اومده.
سردار: کارت خوب بود. از فردا راس ساعت هفت میای؛ پوششتم درست میکنی.
و بعدش نگاهی به چشمهام انداخت و گفت: لنز چهاتم درمیاری.
با بیقیدی بهش نگاه کردم و گفتم: چشم، لباس کار میپوشم میام.
با این حرفم همه زیر خنده زدن.
بیتوجه به خندهاشون گفتم:
– چشمهامم لنز نیستن، رنگ خود چشمهامه.
معلوم بود تعجب کردن. تعجبم داشت؛ هر کی بود فکر میکرد لنز گذاشتم.
بعدش یه عالمه فرم دادن که پر کنم. سریع همه رو پر کردم و دادم بهشون، سریع بیرون اومدم.
نفس عمیقی کشیدم. آخیش، راحت شدم. بعدش رفتم سمت ماشینم تا برم خونه، وای! پنچر شده بود. عجب! با حرس لگدی بهش زدم؛ گوشی رو برداشتم و به بابا زنگ زدم.
– سلام بابا.
بابا: سلام ستیا جان، کاری داشتی؟
خوب میشناستمها، فقط کار داشتنی بهش زنگ میزنم.
– بابا ماشینم پنچر شده، دنبالم میای؟
بابا با صدای نگرانی گفت: بازم ماشین رو برداشتی؟ وای! اگه پلیس بگیرتت چی؟ هنوز گواهینامه نداری. چند بار بهت گفتم ماشین رو برندار.
– بابا اگه نمیای به تپسی زنگ بزنم؟
بابا: نه نه، الان میام. کجایی؟
– جلوی در ستادم؛ واسم جای تعجب داره، مگه ندیدی ماشین رو که جلو در ستاد بود؟!
بابا: هواسم نبوده.
و سریع قطع کرد. بعد از حدود نیم ساعت که…
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید