ღدانلود رمان به رنگ یاقوت کبود به قلم پریا با لینک مستقیمღ
ღرمان به رنگ یاقوت کبود نسخه کامل رایگانღ
موضوع رمان : عاشقانه، هیجانیღ
ღتعداد صفحات : 3093ღ
ღخلاصه رمان به رنگ یاقوت کبود:ღ
درباره دختری که یک مرد خیلی خشن و پولدار که رییسش هم هست عاشقش می شه و برای به دست اوردن روشا هر کاری می کنه ولی نمی دونه که بعد از به دست اوردنش روشا از شهاب متنفر میشه بعد از یک سال روشا حافظ شو از دست می ده و این فرصت خوبی واسهی شهاب تا دل روشا رو بدست بیاره. رمان فلش بک هست.
ღپیشنهادی شایسته بعد از دانلود رمان به رنگ یاقوت کبودღ
دانلود رمان خان یاغی به قلم آیسا سادات حسینی با لینک مستقیم
دانلود رمان عاشقی خاص من و تو به قلم فاطمه غلامی با لینک مستقیم
ღقسمتی از دانلود رمان به رنگ یاقوت کبودღ
اشکان کلافه رو صورت ملتهبش دست کشید و نفس عمیق کشید دلم میخواست تک تک ساک هایی که دستمه رو از پنجره پرت کنم بیرون
_الان وقت این حرفا نیست.من زودتر آوردمت بیرون که تا خودش و برسونه ویلا آروم بگیره.روشا وقتی اومد فقط آرومش کن همونجوری که هر زنی بلده شوهرش و آروم کنه میفهمی؟ شهاب به خاطر تو انقدر عصبی شده.انقدر که جفتک انداختی،انقدر که پسش زدی دیوونش کردی.
فریاد کشید و هر چی نارنجک تو چنته داشت خرج کرد
_قدر یه ارزن سیاست نداری!
به جای اینکه با دلش راه بیای برای آرامش خودت، فقط تحریکش کردی.
حاضره کل زندگیش و خرج تو کنه اونوقت توی احمق فقط میخوای عقده ی عقد اجباریتو سرش خالی کنی.
تو مجبوری روشا فهمیدی؟بالا بری پایین بیای جات تا آخر عمر خونه ی شهابه اونوقت حالا برو ببینم تا کجا جون لگد انداختن داری بالاخره بغضم ترکید ولی نذاشتم صداش بلند شه. هق هقم رو خفه کردم و فقط اجازه دادم سر ریز شه.
بدون مهلت میتازوند و حتی فرصت نفس تازه کردنم نمی داد.
نفس عمیق کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم. تو این خیابون شلوغ و بنی اینهمه ماشین هیچ احمقی نمیتونه مزاحم یه دختر بشه.
سعی کردم قدم هام رو کاملا عادی بردارم و به پشت سرم نگاه نکنم؛ولی مگه میتونستم؟
دست های لرزونم رو باکلافگی و ترس توی کیف شلوغم بردم و آینه ی جیبیم رو از توش بیرون کشیدم.
با احتیاط از توی آینه پشت سرم رو نگاه کردم که قلبم از ترس مچاله شد و ضربان و کوبش قلبم به شکل سرسام آوری زیاد شد. گردنبندم رو زیر شالم مخفی کردم.
تاریگ هوا مدام توی سرم جیغ میکشید که خیلی وقته بتون از خونم و شهر این ساعت ناامن تر از همیشس.
حتی تجسم اتفاق هایی که ممکنه بیوفته به پاهام قوت داد و یی اراده سرعت قدم هام رو تند ترکرد.
ولی صدای زیاد شدن دور موتور ماشین و نور چراغش که نزدیک شدنش رو بهم هشدار می داد دست و پام رو فلج میکرد گوشیم رو از توی کیفم چنگ زدم و شروع کردم به دویدن. پس آدم های این شهر لعنتی کجان؟ چی کار باید بکنم؟جیغ بکشم؟بین اینهمه بوق و شلوغی کسی هست که بشنوه؟
اگر یک درصد شک داشتم و تمام حس و حال بدم رو پای بدبینی نوشته بودم با زیاد شدن سرعت ماشین و موازی اومدنش مطمئن شدم که اینهمه راه رو اتفاقی با من نیومده. با وحشت و تند تند شماره ی بابا روگرفتم وگوشی روکنار گوشم گذاشتم.
مغزم قفل شده بود. با شنیدن صدای زنی که نداشتن اعتبارگوشیم رو یادآوری می کرد یادم افتاد که خیلی وقته گوشیم شارژ نداره و برای همینه که از سر شب نتوتستم با بابا تماس بگتم.
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید