منوی دسته بندی
دانلود رمان به وقت پاییز به قلم آذین بانو با لینک مستقیم

دانلود رمان به وقت پاییز به قلم آذین بانو با لینک مستقیم

دانلود رمان به وقت پاییز به قلم آذین بانو با لینک مستقیم

رمان به وقت پاییز نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 1149

خلاصه رمان به وقت پاییز: 

دانلود رمان به وقت پاییز… دانلود رمان به وقت پاییز… من پاییز هستم، دختری که در ۱۸ سالگی مادرم را از دست دادم و تصمیم گرفتم به‌تنهایی زندگی کنم. البته در آن زمان، وضعیت مالی‌ام چندان مناسب نبود؛ اما با لطف پدرم و حمایت مالی او توانستم به این هدف برسم. ازدواج زودهنگام پدرم با نازنین، دختری هم‌سن و سال خودم، پس از مرگ مادرم نیز در این تصمیم بی‌تأثیر نبود.

حالا، پس از چندین سال سختی، به یکی از بهترین وکلای شهر تبدیل شده‌ام و زندگی‌ام رنگ آرامش گرفته است؛ اما با ورود مهراد…

پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان به وقت پاییز

دانلود رمان مروارید به قلم نازنین محمد حسینی با لینک مستقیم

دانلود رمان طلا به قلم خاطره خزائی با لینک مستقیم

دانلود رمان حرارت تنت به قلم کوثر شاهینی فر با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان به وقت پاییز

با گفتن “برو بابایی” دستم را به علامت خداحافظی تکان دادم. وقتی وارد دفتر شدم، نگین هنوز نیامده بود و فرصت داشتم حسابی غر بزنم. آنقدر گفتم و گفتم که آخر سر خودم هم خسته شدم. صدای بلند رعد و برق مرا ناخودآگاه به سمت پنجره کشاند؛ پرده کرکره‌ای با طرح گل یاس را بالا کشیدم و به مردم در خیابان خیره شدم. کمی پنجره را باز کردم و با کمال تعجب، ماشین بهادر را دقیقاً در همان جایی دیدم که مرا پیاده کرده بود.

با خودم گفتم: «به جهنم! آنقدر بمان که زیر پایت علف سبز شود!» اما در اعماق دلم از کار بهادر کلافه بودم. نمی‌دانستم هدفش از این کار چیست؛ آیا کار خاصی داشت که همان‌جا ایستاده بود یا فقط به خاطر حرفی که زده بود تصمیم گرفته بود تا ظهر همان جا بماند؟ فرضیات مختلفی به ذهنم می‌رسید اما دقیق نمی‌توانستم بگویم کدام‌یک درست است.

بالاخره خودش خسته می‌شد و راهش را می‌گرفت و می‌رفت…

داشتم پرونده طلاق یکی از مراجعین را مطالعه می‌کردم که نگین نفس‌زنان وارد اتاقم شد و شرم‌زده به من نگاهی انداخت و بی‌حال به دیوار اتاق تکیه داد.

_ “ببخشید که دیر اومدم؛ به خاطر بارون، ترافیک شده بود.”

لبخندی به رویش زدم و چینی به ابروهایم دادم.

_ “این چه حرفیه، من زود اومدم؛ خوبی؟ خانواده خوبن؟”

_ “سلام دارن خدمتتون، شکر خدا، خوبن.”

لبخندی زدم و گفتم: “سلام برسون خدمتشون.”

هنوز ذهنم درگیر توقف بی‌دلیل و بی‌موقع کمری سیاه رنگ بهادر بود که اتفاقاً همسایه‌ام هم بود و لطف زورکی‌اش برای رساندن من به دفتر و حرف آخرش هنگام پیاده شدن.

صدای زنگ دفتر، به افکار پریشانم خاتمه داد. کلافه سری تکان دادم و از نگین خواستم در را باز کند. همزمان با خروج نگین از اتاق، به طرف پنجره رفتم. ماشین سیاه‌رنگ مهراد بهادر هنوز هم در گوشه خیابان به من دهن‌کجی می‌کرد؛ با این تفاوت که او حالا از ماشین پیاده شده و زیر بارش شلاقی باران، به در سمت شاگرد تکیه داده بود و با چهره‌ای متفکر، رفت و آمد ماشین‌ها را زیر نظر داشت!

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید