منوی دسته بندی
دانلود رمان تجانس به قلم زیبا سلیمانی با لینک مستقیم

دانلود رمان تجانس به قلم زیبا سلیمانی با لینک مستقیم

دانلود رمان تجانس به قلم زیبا سلیمانی با لینک مستقیم

رمان تجانس نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۱۵۸۴

خلاصه رمان تجانس:

دانلود رمان تجانس… قصه‌ ای از دل تفاوت ها که به تجانس‌ها ختم می‌شد دختری سرکش و جولانگر خط می‌زند معادلات مردی از جنس امنتیت را و سرمشق می‌شود برای شب هایی که چراغ های روشن شهر او را فریاد می‌زنند و او چه مقهور می‌شود در این عشقی که اگرچه از سراب تفاوت ها ریشه می‌گیرد اما به قصه همسان شدن‌ها و تجانس‌ها ختم می‌ شود. آری داستانِ تلاقی دوخط موازی را شنیده‌ای؟ دو خطی که در تجانس ها سر خم می‌کنند برای یکی شدن‌ها؟ اینجا رسم و الخط یکی شدن هاست میان تجانس اندیشه‌ها …

پیشنهادی از سایت شایسته بعد از دانلود رمان تجانس

دانلود رمان برف گیجه به قلم فاطمه سیاه‌ پوشان با لینک مستقیم

دانلود رمان نیلوفر آبی به قلم زهرا با لینک مستقیم

دانلود رمان قاتل ضدگلوله (جلد دوم) از مترجم بهار با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان تجانس

رفتن و نرفتنش به خانه عاصی ها مثل مزه مزه کردن جام شوکران بود برایش.

خانه جایی بود که او یک عمر آرزویش را داشت…

سعی کرد مثل تمام روزهای که به نبود خانه فکر کرده و تهی شده بود محکم باشد گرچه از درون ویران شده بود.

دست آوا را توی دست گرفت و آرام جوابش را داد: سرده بریم تو…

وارد خانه شدند و گرمای مطبوع خانه، عطر غذای خانگی و بوی خوش زندگی به او و رویاهایش دهن کجی می‌کرد و هزاربار توی گوشش پژواک می‌شد که او آدم این خانه نیست.

تک دختر عاصی ها را چه به پسری از خانه‌ی بهشت؟

روی مبل که کنار آوا نشست عطر قهوه که زیر بینی اش زد،

آرش که شوخی کرد یکتا که خندید پدر آوا که مقابلشان نشست،

با صدا نفس کشید و دخترک اینبار پر تمنا نامش را صدا زد: کامران.

و او دیگر نگفت راستنیم آوا… راستين… فقط آرام گفت: میشه من برم؟

نزدیکه یه ماه یه لنگه پا توی بیمارستانی حداقل اگه میخوای بری هم یه جوری برو که من بعدش بتونم رفتنت رو جمع کنم..

لبش را از تو مکید و آرش پرسید: آقا کامران شما لکسوس توی دست و بالت نیست؟

کف دستش را روی صورتش کشید، ذهنش خالی تر از آن بود که بداند توی نمایشگاه چه ماشین های دارند.

آوا خیره نگاهش کرد و یادش آمد یک روز به او گفته بود که به ظاهر نمایشگاه ماشین دارد و حالا آرش داشت همین سوال را از او می‌کرد‌.

به همین دلیل زد به شوخی خنده و گفت: کامران یه ماه بیمارستانه داداش تو فکرکن یادش باشه چی توی نمایشگاه دارن یا نه…

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید