منوی دسته بندی
دانلود رمان خان کوچک به قلم فاطمه عبدی با لینک مستقیم

دانلود رمان خان کوچک به قلم فاطمه عبدی با لینک مستقیم

دانلود رمان خان کوچک به قلم فاطمه عبدی با لینک مستقیم

رمان خان کوچک نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 699

خلاصه رمان خان کوچک:

دانلود رمان خان کوچک… فواد خانی که با هر اخم و نگاهش، دل اهالی روستا را می‌لرزاند، دلباخته‌ی دخترعموی خود، سراب است. اما سراب به خدمتکار عمارت، محمد، دل بسته و سرانجام با او فرار می‌کند. غرور زخمی فواد او را بر آن می‌دارد که سراب را به عذاب بیندازد، اما این جدال طولانی نیست؛ سراب به تدریج پی می‌برد که عشق او به محمد تنها یک شیفتگی زودگذر بوده و احساس عمیق‌تری به فواد در دلش جوانه می‌زند. در نهایت، او با عاشقانه‌های فواد همراه می‌شود و قلبش را به او می‌سپارد. اما درست شب حجله، محمد بازمی‌گردد و سراب را می‌رباید، ماجرا را به نقطه‌ای غیرمنتظره و خطرناک می‌کشاند…

بعد از دانلود رمان خان کوچک بخوانید

دانلود زهار به قلم آرزو نامداری با لینک مستقیم

دانلود رمان به وقت پاییز به قلم آذین بانو با لینک مستقیم

دانلود رمان مروارید به قلم نازنین محمد حسینی با لینک مستقیم

قسمتی از داستان رمان خان کوچک

با صدای پارس سگ وحشت زده از جا بر می خیزم و دوباره شروع به دویدن می کنم. استخوان هایم تیر می کشند؛ اما اهمیت نمی دهم اگر گیر می افتادم خیلی بدتر از این ها به سرم می آمد.

مهم نبود مادرم گریه می کرد. مهم نبود زن دایی گندم ناراحت می شد، مهم این بود که آزاد می شدم با کسی که دوست داشتم زندگی می کردم دیگر کسی حق توبیخم را نداشت آزاده میشدم، همانند پرنده هایی که هر روز در همین جنگلی که در سیاهی شب به قتلگاه شبیه است و در روز بهشت برین پر می زنم به هر طرفی دلم بخواد راهی که خودم می خواهم نه راهی که او مجبورم می کند، با برخوردم به جسم سختی محکم روی زمین می افتم. صدای آخم بلند می شود ؛ می خواهم سرم را بلند کنم اما با شنیدن صدایش خشک شده و زبانم از کار می افتد، چرا این قدر من در برابر این مرد بی دست پا می شوم؟!

_سارا رو دور زدی فکر کردی می تونی از دست منم فرار کنی؟

خم می شود ترسیده همان طور نشسته عقب عقب میروم، چیزی در گلویم گیر کرده فرصت نفس کشیدن را می گیرد. دندان هایش روی هم ساییده می شوند، نزدیکم می شود، در حالی که از حرص نفس نفس می زند فریاد می کشد.

_دختره احمق عاشق پسر حاج میرزا شدی؟ می دونی چقدر فروختت؟ ۵ریال. با وحشت خودم را در آغوش کشیدم، باورم نمی شد محمد چنین کاری با من کرده باشد.

جلو آمد و من همان قدر عقب رفتم، پشتم به تنه درخت خورد عصبی انگشت اشاره اش را به شقیقه ام زد؛ تحقیرم کرد مثل همیشه ضربه هایش درد نداشت اما سوزشش همانند بریدن انگشت دست با کاغذ بود.

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید