فرمت: PDF مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
_______
خلاصه دانلود رمان درخشش تاریک از سایت نودهشتیا:
رادان فرمند مردی که بعد از سالها به ایران برگشته تا به ظاهر تجدید دیداری با خونواده کنه اما در باطن ماجرا چیز دیگس! این مرد مرموز و جذاب برای انجام کاری فوق حساس و سری برگشته و برای انجام این کار به هلن زیبا و دوست داشتنی احتیاج داره کاری که ممکنه هلن رو به خطر بندازه اما …
با صدای خلبان پرواز چشم باز کردم. انگار یک ساعتی خوابم برده بود. مهماندار هواپیما نزدیک شد و ازمون خواست که کمربندهایمان را ببندیم چون هواپیما آماده فرود بود. کمربندم را بستم و به زبان آلمانی به کاتارینا گفتم: «به ایران خوش اومدی!»
خندید و بعد از یک مکث کوتاه پرسید: «چه حسی داری وقتی که بعد از ۱۳ سال برگشتی؟» دانلود رمان درخشش تاریک
نگاهم را از او گرفتم و نفس عمیقی کشیدم: «یکم استرس دارم، مشتاق دیدار یه نفرم، دوست دارم یه کم گشت و گذار کنم و ببینم چه چیزهایی تغییر کرده… بعد کارمون رو انجام بدیم و برگردیم.»
دوباره خندید و گفت: «خوبه، حداقل تو یه تایمی رو به خوشی میگذرونی. من که تا برسم باید مشغول به کار شم.»
با صدای آرومتر گفتم: «بلاخره هر ماموریتی سختیهای خودشو داره عزیزم.»
سرتکون داد و سکوت کرد. چشم دوختم به آسمون و دوباره به ماموریت فکر کردم. سازمان برای این ماموریت خیلی زحمت کشیده بود و روی من حساب ویژهای کرده بود. به هرحال، من تنها آدم مناسبی بودم که تو ایران داشتن. مطمئن بودم از پس انجامش برمیام، منتها یکم نگران بودم… نگران اینکه نکنه هلن، دختر سهراب، بخواد سنگ جلوی پام بندازه و کارم رو سخت کنه.
سهراب پسر داییم بود که پنج ماه پیش فوت شد. ما به صورت شریکی صاحب هولدینگی بودیم که پدربزرگمون پایهگذاری کرده بود. البته خواهر سهراب هم شریک بود، ولی اون هم مثل من ایران زندگی نمیکرد. بماند که من این همه سال از ایران دور بودم و هولدینگ رو سهراب مدیریت میکرد. هرچند در این مورد شکایتی نداشتم، من تو آلمان مشغول کارای خودم بودم. اما حالا که فوت کرده بود، به نظر میومد هولدینگ بیصاحب شده! چون فکر نمیکنم یه دونه بچهاش، که هلن باشه، عرضه مدیریت اون تشکیلات رو داشته باشه! البته همه اینها به نفع من بود. من با استفاده از نبودِ سهراب و خریت و خنگی دخترش هلن، میخواستم اختیاراتم رو به عنوان یکی از سهامداران اصلی هولدینگ برای انجام ماموریم به کار بگیرم.
بهانه بازگشتم فوت سهراب بود، که بهانهی خوبی هم بود. البته یکم دیر شده بود چون تو آلمان مشغول آمادهسازی و برنامهریزی بودیم. یکی از این برنامهریزیها ازدواج صوری من و کاتارینا بود که به عنوان همسر من بتونه راحت وارد ایران بشه. اما به محض ترک فرودگاه، باید از هم جدا میشدیم چون اون باید تو یه شهر دیگه مستقر میشد و کارهای خودش رو انجام میداد.
چمدونهامون رو که تحویل گرفتیم، راه افتادیم و از فرودگاه خارج شدیم. کاتارینا وایساد و گفت: «خب… اینجا دیگه باید از هم جدا شیم.»
با نیشخند گفتم: «غصه نخور، چند ماه دیگه منو میبینی.»
خندید و بغلم کرد. به تیکهپرانیم عادت داشت، به هرحال چند سال بود که با هم همکار بودیم، با اعتقادات و هدف مشترک. ازش خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدم. آدرس خونهی بانو جان رو دادم… مامانبزرگم. آخرین باری که دیدمش ۲۵ ساله بودم و حالا یه مرد ۳۸ سالهام. تو این مدت دوست داشتم ببینمش، ولی گرفتاریهایم انقدر زیاد بودند که اجازه تکون خوردن به من نمیدادند. هرچند همین حالا هم به خاطر کار برگشتم، اما به هرحال همین هم بهانهی خوبی برای دیدن بانو جانم شده بود.
بهش گفته بودم دارم برمیگردم ایران، ولی نگفتم چه روزی که سورپرایز شه… طفلی خیلی دلتنگم بود. خودم هم دلتنگش بودم. اون تنها کسی بود که برای دیدنش هیجان داشتم… همونطور که انتظار داشتم خیابونها انقدر تغییر کرده بودند که مطمئنم تا یه مدت باید با راهنما اینور و اونور برم.
تاکسی به مقصدمون که رسید، با ذوق به خونه بانو جان خیره شدم. خونهباغ بزرگ و قشنگی که خاطرات شیرینی رو برام زنده میکرد. از تاکسی پیاده شدم و نزدیک رفتم. از شوق و استرس تپش قلب گرفته بودم. راننده چمدون و وسایلم رو کنارم گذاشت و رفت. من همچنان جلوی در وایساده بودم و به این فکر میکردم وقتی زنگ زدم چی بگم!
تو همین فکرا بودم که در پارکینگ خونه باز شد و یه ماشین بیرون اومد. اخم کردم و با دقت به راننده نگاه کردم. راننده یه دختر جوون بود که نمیشناختمش. اونم به محض دیدن من ماشین رو نگه داشت و متعجب به من خیره موند. حتما داشت با خودش فکر میکرد من کیام و جلوی در خونه چیکار میکنم. این سوال رو من باید از اون میپرسیدم! من که معلوم بود کیام… نوه بانو جان! خیره بهش، قیافه حق به جانبی به خودم گرفتم و منتظر شدم پیاده بشه. دانلود رمان درخشش تاریک
انتظارم خیلی طول نکشید و از ماشین پیاده شد. نگاه دقیقی به سرتاپاش انداختم. خوشقیافه و خوشبدن بود. به نظر نمیومد که خونه بانو جان کار کنه. میخواستم با استفاده از استعدادی که تو استنتاج و تحلیل آدما داشتم بررسیش کنم، که با لبخند نزدیکم اومد. لوندیش و اعتماد به نفسش باعث شد یه چیزی تو دلم فرو بریزه… انگار غریزه مردونم بود.
طوری با اعتماد به نفس بود که انگار خودشم میدونست قدرت اغواگریش روی مردها انقدر زیاد و تاثیرگذار بوده که با یه نگاه به راحتی جذبش میشن. هرچند برق چشماش نشون میداد از دیدن من هیجانزده شده. این یعنی منو میشناخت. با همون لبخند که بیشتر شبیه نیشخند بود گفت: «سلام رادان… خیلی خوش اومدی.»
فرمت: PDF مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه دانلود رمان درخشش تاریک از سایت نودهشتیا:
رادان فرمند مردی که بعد از سالها به ایران برگشته تا به ظاهر تجدید دیداری با خونواده کنه اما در باطن ماجرا چیز دیگس! این مرد مرموز و جذاب برای انجام کاری فوق حساس و سری برگشته و برای انجام این کار به هلن زیبا و دوست داشتنی احتیاج داره کاری که ممکنه هلن رو به خطر بندازه اما ...
نودهشتیا اولین و برترین کتابخانه مجازی ایران است که سالیان سال به حمایت و انتشار آثار نویسندگان نو قلم پرداخته. جهت عضویت در انجمن و شروع نویسندگی از کادر منو ورود به انجمن را انتخاب و جهت حمایت از نویسندگان فایل رمان های فروشی را خریداری کنید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان PDF | نودهشتیا اولین کتابخانه مجازی ایران " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.