منوی دسته بندی
دانلود رمان رنگ سال به قلم MooN با لینک مستقیم

دانلود رمان رنگ سال به قلم MooN با لینک مستقیم

🌺دانلود رمان رنگ سال به قلم MooN با لینک مستقیم🌺

🌺رمان رنگ سال نسخه کامل رایگان🌺

🌺موضوع رمان : عاشقانه، کلکلی🌺

🌺تعداد صفحات : 1782🌺

🌺خلاصه رمان رنگ سال:🌺

دانلود رمان رنگ سال… تابان امیری که استعداد عجیب و خارق‌العاده‌ای تو طراحی لباس داره، طی اتفاقی پاش به بهترین برند طراحی کشور باز می‌شه بی خبر از رئیس بداخلاق و جدی که تو شرکت، براش کمین کرده و از هر راهی برای بیرون کردنش استفاده می‌ کنه، اما تابان که سعی داره راز مهم زندگیش رو از همه پنهان کنه تو همین درگیری‌ ها عاشق می‌شه و راز مهم زندگیش فاش می‌شه که اتفاقی می‌افته و مجبور به…

🌺پیشنهادی از شایسته بعد از دانلود رمان رنگ سال🌺

دانلود رمان همخونه استاد به قلم ناشناس با لینک مستقیم

دانلود رمان رستاخیز به قلم نون قاف با لینک مستقیم

دانلود رمان در سایه جنون به قلم فاطمه یوسفی با لینک مستقیم

🌺قسمتی از رمان رنگ سال🌺

با پیدا کردن هدف مورد نظرم جیغی از سر هیجان سر دادم و با خوشحالی زایدالوصفی دست به گشودن کاغذها کردم اما هر چه گشتم طرح های اصلی را نیافتم و تنها چیزی که چشمان متعجبم رصد می کرد یکسری طرح هایی که از قبل کشیده و یکسری، برگه هایی با نوشته ای که هیچگونه سر از آن در نمی آوردم و در آن لحظه پی به این بردم که کاغذ طرح های من با برگه های آن شخص مذکور عوض شده و من درمانده تر از همیشه ناله ای سر دادم و روبه بهار کردم:

_بدبخت شدم…

و بهار که انگار با دیدن قیافه ی درهمم تا ته قضیه را گرفت دستش را به شدت به پیشانی کوبید بهار:

د لعنتی زمانی که داشتی این بی صحابارو جمع می کردی یه نگاه نکردی ببینی اینا مال خودتن یا اون فلک زده؟ ب

هار من چه غلطی کنم، اون طرحایی بود که بعد از این همه سال زحمت زدم اصلا همه اینا به کنار، من لعنتی خیلی از جزئیات رو یادم نمیاد الان چطور برم دقیقا شکل همون طرحارو بزنم؟ ب

هار با حالتی متفکر قیافه نالان و درمانده مرا می نگریست که ناگهان چشمش به ساعت طلایی رنگ رو به روی تخت خورد. بهار:

فعلا بیا بریم شام بخوریم الان صدای بانو درمیاد بعدش اگر به نتیجه نرسیدیم با بردیا حرف میزنیم…

روی تنها نیمکت خالی نشسته و غرق در فکر بودم، سه روز به قول بهار از آن روز شوم میگذرد و من دست از پا درازتر راه حلی برای به دست آوردن طرح هایم نیافتم.

تنها حسی که در این چند روز در من جاریست این است که دستی دستی کار پیدا کردن را به بخش نمیشه ی مغزم منتقل کنم. شبی که بالاخره آن طرح های هیجانی را قلم زدم، چقدر مطمئن بودم که اگر استاد تقی زاده نگاهی به آن ها بیاندازد میتواند برای به دست آوردن کار در یک شرکت دستم را بگیرد اما حالا چه؟ تمام آمال و آرزویم به باد هوا رفت.

ای خدا لعنتت کند مردک مزخرف إد آن وقت زمان سر بردن به آن ماسماسک آخرین مدل بود؟…

بهار: بگو چیشد؟ کنارم نشسته بود و من آنچنان غرق، که حتی متوجه نشستنش هم نشدم…

🌺با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش🌺

🌺اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید🌺

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید