منوی دسته بندی
دانلود رمان روبن به قلم یاسمن علی زاده با لینک مستقیم

دانلود رمان روبن به قلم یاسمن علی زاده با لینک مستقیم

✻دانلود رمان روبن به قلم یاسمن علی زاده با لینک مستقیم✻

✻رمان روبن نسخه کامل✻

✻موضوع رمان : عاشقانه✻

✻تعداد صفحات : 1524✻

✻خلاصه رمان روبن: ✻

دانلود رمان روبن… ماه آذر برگ ریزون من یا شاید بهتره بگم صاعقه‌ی که روی زندگیم جرقه دادی و تموم بدبختی‌های زندگیم رو سوزوندی من تو رو با اون ماه آبان کوچولوم خوشبخت میکنم تو فقط به من تکیه کن و تنهام نذار آذرخش زیبای من! الیان مردی سخت خشن اما عاشق دل در گرو آذر دختر رنج دیده و سختی کشیده ای دارد اما آذر معتقد هست که همیشه برای اطرافیانش بدشانسی میاره برای همین قصد در دوری از الیان داره که…

✻پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان روبن✻

♥︎دانلود رمان هکر به قلم فاطمه یوسفی♥︎

♥︎دانلود رمان افسونگر مسترد به قلم رویا احمدیان♥︎

♥︎دانلود رمان آین کای به قلم بهار ♥︎

✻قسمتی از دانلود رمان روبن✻

کلون در به صدا درآمد چادر رنگی را بر سر انداخت و لخ لخ کنان خود را به در رساند و آن را گشود. طولی نکشید که پاهایش بر زمین میخ چشمانش از فرط تعجب گشوده این شانه های چهارشانه‌ای که کمی خمیده شده بودند،

این موهای کم پشت شده تارسفید این ریش های نامرتب و این گودی صورت متعلق به او نبود اما قد رشیدش بوی عطرش طرز نگاهش همان بود. خوده خودش فردش، فرد شده بود یا فقط پیر؟!

لبه چادر گلدارش را به دندان گرفت. با همه فشارهای متحمل شده بر جانش و کوبش ناجوان مردانه قلبش خود را کنترل کرد و با اخم ظریفی که روی پیشانی نشاند چشم به زمین دوخت و با صدایی مانده در ته چاه گلو گفت:

بفرمایید با کی کار دارید؟ جان کند تا همین چند جمله را توانست بیان کند…

او سپید شده بود اما قعر چشمانش هنوز همان ابهتی را که رعشه برجان دخترک می‌انداخت داشت…

همان چشمانی که زندگی را از او گرفت اصلانم اصلان شرف همانند همان روز خود را معرفی کرد و او چه می‌دانست. از دختر خود ساخته قوی امروز که دگر ضعیف و ترسان دیروز اما او امان از روزگار دخترک را سیاه کرده بودند. نمی‌شناسم برای بستن در اقدام کرد که فرد با قراردادن پای خود مابین در مانع از بستن آن شد و او روزی روزگارش بود.

اما به من گفتن یه خانوم وقتی آذرخش مرد اون وقت آوان ازش جدا میشه . دست به دور آذرخش و آوان حلقه کرد . همچون پیچکی به دور چوب آنها را به خود فشرد و لب زد:

زود برگردید. توام باید کمکم کنی مامان بدون تو نمیتونم آوان رو ببرم می خوای چیکار کنی؟!
آوان را روی زمین گذاشت جلوی پای او نشست و با مودت پرسید:
– ی آی بازی کنیم؟ آوان به تایید سر بالا و پایین کرد و آذرخش بازهم او را مورد آماج پرسشهای خود قرار داد…

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید