منوی دسته بندی
دانلود رمان روزهای مسموم به قلم هاله نژاد صاحبی با لینک مستقیم

دانلود رمان روزهای مسموم به قلم هاله نژاد صاحبی با لینک مستقیم

دانلود رمان روزهای مسموم به قلم هاله نژاد صاحبی با لینک مستقیم

رمان روزهای مسموم نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 720

خلاصه رمان روز های مسموم:

دانلود رمان روزهای مسموم… من حناام.
دختری که حالا همه به چشم یک زن خطاکار نگاهش می‌کنند.من حناام،با بچه‌ای نُه ماهه در رحمم.من حناام که خواستم برای جبران ورشکستگی عمویم، رحمم را به سارا و همسرش اجاره دهم.اما از کجا باید می‌دانستم که سارا…حالا من مانده‌ام و او با چشم‌هایی نقره‌ای و طفلی از او که در من رشد می‌کند.اویی که نه کودکش را می‌خواهد و نه…دلباخته ام.اشتباهی‌ترین عشقی که گریبانم را گرفته.

رمان پیشنهادی شایسته بعد از دانلود رمان روزهای مسموم

دانلود رمان رد پای برف به قلم سمیرا ایرتوند با لینک مستقیم

دانلود رمان آبادیس به قلم نگار مقیمی با لینک مستقیم

دانلود رمان جورچین به قلم کلثوم حسینی با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان روزهای مسموم

صدای اذان که از مسجد کوچه به گوشم میرسه،اشک هام بی اختیار سرازیر میشه، سرم و روی زانوهام میگذارم.
چشم هام و محکم میبندم، تا شاید آخرین تصویری که از خانوادم دارم از ذهنم پاک شه،

دلم میخواد آخرین تصویری که از بابام توی ذهنم دارم قد رعنا و لبخند منحصر به فردش باشه،دلم نمیخواد حتی لحظهای به اون ساعتی فکر کنم که دستش و زیر آوار گرفته بودم و دلم میخواست صداش بزنم

و ازش بخوام بغلم کنه، اما انبوه خاکی که توی دهن و دور تا دور بدنم بود اجازه نمیداد، دلم آتیش میگیره وقتی یادم میوفته ساعت های اول

دست هام و محکم بین دست های گرمش فشار میداد تا شاید وادارم کنه که نخوابم و قوی باشم اما دست های من اونقدر قدرت نداشت تا اون و بیدار نگه داره

و اون ساعتی بعد دیگه دست هاش گرم نبود، دلم نمیخواد ثانیه ای یاد بدن بی جون و سردش زیر خروار ها خاک و آهن بیوفتم. دلم نمیخواد اما شانزده ساله که تموم اون ساعت ها کابوس منه، دلم نمیخواد یاد اون جهنم بیوفتم اما شب و روز همراه منه، دلم نمیخواد یاد اون صحنه ای بیوفتم که

جنازه برادر شیرخوارم و جلوی صورتم توی پتو پیچیدن و همراه انبوهی از جنازه ها به سمت بهشت زهرا بردن.دلم نمیخواد هیچ کدوم و توی ذهنم مرور کنم اما انگار روی ذهن و قلب و تمام وجودم حک شدن،

یاد اون ساعت هایی که دنبال جنازه ی مادرم پشت کامیونی که مسئول بردن جنازه ها بود میدویدم و زجه میزدم و کسی نبود دستم و بگیره داغونم میکنه.
هرساله پنجمین روز از اولین ماه زمستان که سر میرسه شهرم و ماتم میگیره.

دل هارو غم میگیره.و من چقدر نفرت دارم از
دی ماه…
خدایا این چه معجزه ای بود؟چه حکمتی بود که از اون ویرانه فقط من زنده موندم؟
آخ امان از اون شب ها، آخ امان از آوار.

کودکانه حساب میکنم از سال هشتاد و دو تا نود هشت چند سال می گذره؟!شاید اشتباه فکر میکنم که شانزده سال گذشته!
اشتباه فکر میکنم که شانزده ساله صورت ماهشون و ندیدم.زود گذشت…اما سخت

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید