منوی دسته بندی
دانلود رمان سایه پرستو به قلم هینا محرر با لینک مستقیم

دانلود رمان سایه پرستو به قلم هینا محرر با لینک مستقیم

دانلود رمان سایه پرستو به قلم هینا محرر با لینک مستقیم

رمان سایه پرستو نسخه کامل

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۵۰۵۸

خلاصه رمان سایه پرستو:

دانلود رمان سایه پرستو… آرنگ راستگو مردی ۳۳ ساله استاد آمار و کارمند اداره بورس کسی که تو ازدواج اولش خیانت میبینه و جدا میشه‌. تاثیرات این زندگی شوم از او مردی شکاک، مغرور، تندخو، منظم، جدی و وسواسی ساخته آرنگ بطور کل عشق و زن ها را توی خودش کشته. دست سرنوشت اونو با پناه دختری هنرمند، شیطون و پرانرژی آشنا میکنه…

3 رمان پیشنهادی ما

دانلود رمان زلاتا به قلم گیسو خزان با لینک مستقیم

دانلود رمان حربه ی احساس به قلم کیمیا وارثی با لینک مستقیم

دانلود رمان درناز به قلم غزاله جعفری با لینک مستقیم

بخشی از دانلود رمان سایه پرستو

پگاه با نگرانی گفت: جواب نداد؟ -اصلا خاموشه بوق نمی خوره تا جواب بده نمیخوره تا جواب بده!

پگاه زد روی دستش: وای خدا چیشده! این دختر تا الان باید رسیده باشه.

گیلدا: خب به همکاراش زنگ بزنید شاید هنوز دارن ضبط میکنن!

نگاه نگرانم روی پگاه نشست که در جواب گیلدا گفت: من شماره شون و ندارم!

بهم نگاه کرد و بغض آلود گفت: نکنه تصادف کرده باشه؟

کلافگی عصبانیت نگرانی اینا تمام حسای بدی بود که داشتم و تنها چیزی که الان آرومم می کرد این بود که در باز بشه و پناه صحیح و سالم بیاد داخل…

-پگاه منفی بافی نکن، بچه نیست که حتما تا چند دقیقه دیگه میرسه!

مرد بودن این بود؟ اینکه خودت غرق در نگرانی باشی اما نتونی حرفی بزنی و به همه امید بدی؟

آره من از درون داشتم تیکه تیکه می شدم اما باید یه جسم استوار باقی بمونم تا بیشتر از این باعث ترس بقیه نشم…

راستین لوگو به دست کنارم ایستاد و همونجور که متفکر به لوگوی هزار کاره ش زل زده بود گفت: عمو آرنگ این طوری بسته میشه؟

لوگو رو از دستش گرفتم و گفتم:بسته میشه نه سرهم میشه.

روی مبل نشستم اما تمام اجزای بدنم بسیج شده بودن تا یه راهکاری پیدا کنن. در همون حین به پگاه گفتم: شماره متین و بگیر!

گیلدا: غروب که اینجا بود گفت میره ویلا، بنظرت آنتن میده؟

_این چه سوالیه؟ غریدم! _حالا بگیرید جای کآلم یکن گذاشتن…

نگاهم و معطوف الگو کردم و یه دونه از روش سر هم کردم…

پگاه: بوق خورد بوق خورد…

سریع برگشتم چشمام برق زد و با هیجان و پرسیدم: کی؟ گوشی پناه؟

پگاه: نه متین!

انرژیم فروکش کرد و فقط داشتم به این فکر می کردم که اگه پناه بخاطره حواس پرتی همیشگیش امشب مارو حرص داده باشه یه صحبت جدی باهاش می کنم!

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید