منوی دسته بندی
دانلود رمان سایه ی تردید به قلم رضوانه راد با لینک مستقیم

دانلود رمان سایه ی تردید به قلم رضوانه راد با لینک مستقیم

✾دانلود رمان سایه ی تردید به قلم رضوانه راد با لینک مستقیم✾

✾رمان سایه ی تردید نسخه کامل✾

✾ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی✾

✾تعداد صفحات : 2682✾

✾خلاصه رمان سایه تردید:✾

دانلود رمان سایه ی تردید… دختری از تبار زیبایی و پاکی در گیر رسومات قدیمی خاندانشان شده و مجبور به ازدواج با فردی میشود که حتی در رویاهایش نیز جرئت ندارد اورا وارد کند پسری سرد خشک و خشن خیانت کردن مادر را  به چشم دیده  ایا او روانی سالم دارد ؟پاسخ الناز به این سوال یک نه بزرگ است و او مجبور به زندگی با مردی است که حتی به خواهر الناز نیز شک دارد  باید دید الناز تاب و توان حوا گونه خواهد داشت تا سیب سرخی در کام حسام شود و روح آلوده اورا از شکاکی هایش برهاند…

✾پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان سایه ی تردید✾

دانلود رمان فتنه گر به قلم ریحانه نیاکام با لینک مستقیم

دانلود رمان رد پای سایه به قلم آیدا راد با لینک مستقیم

دانلود رمان خونه‌‌‌ی بهار و آرمین به قلم ستاره شجاعی‌ مهر با لینک مستقیم

✾قسمتی از دانلود رمان سایه ی تردید✾

کوله ام را همان دم در رها کرده و با سلامی به مامان که روی مبل پذیرایی نشسته بود مستقیم به سمت آشپزخانه رفتم…

-اول لباسات رو عوض کن یک آبی به دست و صورتت بزن بعد غذا بخور…. در حالی که بشقابم را از برنج و قورمه سبزی پر می کردم نگاهی به مامان که جلوی ورودی آشپزخانه ایستاده بود کردم…

-خیلی گرسنمه مامان گیر نده. گفته و پشت میز غذاخور ی نشستم و با عجله مشغول خوردن شدم.. مامان سری به تاسف برایم تکان داده و از یخچال شیشه ی زیتون را در آورد و در کاسه ای برایم ریخت. قدردان نگاهش کردم و دانه ای زیتون به دهانم گذاشتم…

-بابا کجاست؟

-اومد ناهار خورد دوباره برگشت شرکت جلسه داشت…

با دهان پر اوهو می گفته و دوباره پرسیدم:…

-الینا کجاست سر وصداش نمیاد؟…

-صبحی حوصله اش سر رفته بود بردمش خونه ی الهام با پریا بازی کنه دیگه همونجا موند…

شب بابات میره دنبالش میارتش. آخرین قاشق از غذایم را در دهان گذاشته و از جا بلند شدم و راه خروج از آشپزخانه را در پیش گرفتم…

-دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود. گفته و با برداشتن کوله ام به سمت اتاقم به راه افتادم…

بعد از عوض کردن لباس هایم خودم را روی تخت رها کرده و به ثانیه نکشید که پلک های خسته ام روی هم افت.اده و خواب چشمانم را ربود…

-آجی… آجی… مامان میگه پاشو شب خوابت نمیبره. یک چشمم را باز کرده و. خیره ی الینایی شدم که با شیطنت روی تختم بالا و پایین می پرید. خواهر کوچولویی که….

✾با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش✾

✾اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید✾

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید