فرمت: PDF مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
_______
خلاصه دانلود رمان سردرد میگرنی از سایت نودهشتیا:
داستان حول محور سه شخصیت اصلی افسون، فراز، روزبه میچرخه. روزبه مردی سایکوپت و روان پریشه که عاشق و شیفته افسون، بیوه زنی زیبا و لوند میشه. عشق یه طرفه روزبه تاریک و ترسناک و آزار دهندست، درست مثل سردردهای میگرنی.
روز معارفه و آشنایی من با کارمندان شرکت بابام بود. تازه از هلند برگشته بودم و بابا میخواست بازنشسته بشه و شرکت و تشکیلاتمون رو به من بسپاره. به خاطر ورود من، کار موقتا تعطیل شده بود و کارمندان همه تو سالن اصلی جمع شده بودن. بابا داشت سخنرانی میکرد و از دستاوردهای چندین و چندسالمون و رضایتش از کارمندان صحبت میکرد. منم کنارم وایساده بودم و با بیحوصلگی به کارمندا نگاه میکردم که یهو چشمام یکی رو دید.
یه دختر بلند و باریک، با چهرهای فوقالعاده زیبا و آشنا! دقت کردم به اجزای صورتش، چشماش قشنگ و خوشحالت بود، نمیدونم مشکی بودن یا قهوهای تیره، ولی هر رنگی که بودن، بدجوری نگاه صاحبشون لوند و فریبنده کرده بودن. بینی قلمی، گونههای برجسته، لبهایی که انگار برای بوسیدن خلق شده بودن… نگاهم به قسمتی از موهاش افتاد که از زیر مقنعه معلوم بود. شکلاتی بودن، شکلات تلخ! دانلود رمان سردرد میگرنی
زیبا و خیرهکننده بود، درست مثل نگارههای داوینچی. شاید مثل نقاشی “زایش ونوس” که یکی از شاهکارای بوتیچلیه… آره! بیشتر شبیه ونوس بود، الهه زیبایی! ونوس من! نگاهش به من افتاد… دست و پامو گم کردم و مثل احمقها بهش خیره موندم. اونم بهم لبخند زد و دوباره به بابا و صحبتاش چشم دوخت. قلبم داشت میومد تو دهنم! چه نگاهی داشت! جادویی، سکسی، درخشان، مسخکننده… لبخندش لطیف و دلنشین بود، مثل آفتاب بهاری.
هیچی نمیشنیدم، صداها مثل اصوات گنگ و مبهم به گوشم میرسید. همه جا انگار محو و مهآلود شده بود و تنها کسی که کاملا شفاف بود و میشد راحت دید، اون دختر بود. رفتم تو رویا و لخت و برهنه تصورش کردم. تصور کردم که برهنه روبرویم وایساده و من دارم ازش نگاره میکشم، ولی انقدر زیباس که تمرکزی ندارم و فقط میخوام لمسش کنم…
با صدای دست زدن جمعیت از رویا بیرون اومدم. دوباره نگاهش به من افتاد، ولی در حد یه نیم نگاه بود. چرا انقدر کم نگاهم میکرد؟ شاید خجالت میکشید. بابا ازم خواست با کارمندان آشنا بشم، ولی من تنها چیزی که میخواستم آشنایی با اون دختر بود. معاون اول بابا جلو اومد، باهام دست داد و شروع کرد به حرف زدن، ولی من هیچ نمیشنیدم. فقط یه خط در جوابش دادم و فوری بابا رو کنار کشیدم و گفتم: “اون دختره که؟” بعد با نگاهم نشونش دادم. بابا جهت نگاهمو دنبال کرد و گفت: “مترجم شرکت.”
“میخوام اول با اون آشنا شم.”
بابا سرتکون داد و رو به دختره گفت: “خانم اعتمادی تشریف میارین؟”
خانم اعتمادی… چه فامیلی قشنگی! با لبخندی که زانوهامو شل میکرد، بهمون نزدیک شد. وقتی کامل نزدیک شد، تازه متوجه جزئیات صورتش شدم. اون بینهایت زیبا بود! نمیتونستم ازش چشم بردارم، طوریکه اگه ساعتها هم بهش خیره میشدم، یه لحظه هم خسته نمیشدم. صدای بابا رو شنیدم که گفت: “خانم افسون اعتمادی، مترجم شرکت.”
افسون! چه اسم با مسمایی! درست مثل اسمشه، افسونگره! افسون با همون لبخند خیرهکنندهش نگاهم کرد و گفت: “خیلی خوشوقتم از آشناییتون.”
صدای اون، زیباترین ملودی دنیا بود! به سختی لب باز کردم و گفتم: “منم از آشناییتون خوشوقتم.” دانلود رمان سردرد میگرنی
صدای بابا رو شنیدم که گفت: “خانم اعتمادی به سه زبان انگلیسی، روسی و فرانسه مسلطن…”
در حالی که هنوز به افسون خیره بودم، حرف بابا رو قطع کردم و گفتم: “شما چند وقته اینجا مشغول به کارید؟”
لبهای خوشحالتش رو از هم باز کرد و گفت: “حدودا دو سال.”
لبخندی زدم و گفتم: “فکر میکنم من و شما قراره خیلی باهم در ارتباط باشیم چون من عاشق زبان فرانسهام.”
افسون خندید: “من در خدمتام.”
بابا هم با خنده گفت: “خب روزبه جان، بیا با بقیه کارمندان آشنا شو.”
افسون زیرلب بخشی از حرفش رو عذرخواهی کرد و رفت. از زیر مانتوی تنش معلوم بود که چه بدن تراشیده و قشنگی داره! مطمئنم ازم خوشش اومده بود، دیدم چجوری با لبخند نگاه میکرد. دلم میخواست فقط خودم و خودش اینجا بودیم، بابا و کارمندای مزاحمش خیلی رو مخ بودن. اما من تمام نگاه و حواسم به افسون بود. انگار سالها بود که میشناختمش، سالها بود که ملکه قلبم بود. افسون همون کسی بود که من از خیلی وقت پیش دنبالش بودم، کسی که حرفمو میفهمید و میدونست چی میخوام. یعنی من همونی بودم که اون میخواست؟ صد درصد! اینو از تو چشما و لبخندش فهمیدم!
گاهی نگاهش به من میافتاد، انگار با نگاهش میخواست بهم بفهمونه که حسابی مجذوبم شده! پس همهچیز بین ما اوکی بود! فقط باید بهش نزدیک میشدم، قلبش رو تسخیر میکردم و برای همیشه مال خودم میشد. مطمئنم اونم همچین چیزی میخواست، دوست داشت که مال من باشه، شبانهروز کنارم باشه، باهام رابطه داشته باشه و جسم و روحش در اختیارم باشه. بهش لبخند زدم و تو دلم گفتم: “به دستت میارم افسون، کمی صبر کن، کاملاً مال خودم میشی، بهت قول میدم عشق من!”
فرمت: PDF مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه دانلود رمان سردرد میگرنی از سایت نودهشتیا:
داستان حول محور سه شخصیت اصلی افسون، فراز، روزبه میچرخه. روزبه مردی سایکوپت و روان پریشه که عاشق و شیفته افسون، بیوه زنی زیبا و لوند میشه. عشق یه طرفه روزبه تاریک و ترسناک و آزار دهندست، درست مثل سردردهای میگرنی.
نودهشتیا اولین و برترین کتابخانه مجازی ایران است که سالیان سال به حمایت و انتشار آثار نویسندگان نو قلم پرداخته. جهت عضویت در انجمن و شروع نویسندگی از کادر منو ورود به انجمن را انتخاب و جهت حمایت از نویسندگان فایل رمان های فروشی را خریداری کنید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان PDF | نودهشتیا اولین کتابخانه مجازی ایران " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.