منوی دسته بندی
دانلود رمان سوگلی ارباب به قلم الهه مرگ با لینک مستقیم

دانلود رمان سوگلی ارباب به قلم الهه مرگ با لینک مستقیم

دانلود رمان سوگلی ارباب به قلم الهه مرگ با لینک مستقیم

رمان سوگلی ارباب نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه، اربابی، اجباری

تعداد صفحات : 688

خلاصه رمان :

دانلود رمان سوگلی ارباب…  بوسه‌‌ای رو گردنم زد، سرم رو عقب کشیدم و گفتم:
– بهم دست نزن ارباب!
من نمی‌خوام!
نه شمارو نه این ازدواج کوفتی و مسخره رو!

دستش رو روی چونم گذاشت و آروم فشار داد…
– تو غلط می‌کنی من رو نخوای پرنسس کوچولو!
خواستم مخالفت کنم که…

پیشنهادی از سایت شایسته بخوانید:

دانلود رمان سیگار سناتور به قلم بهار سلطانی با لینک مستقیم

دانلود رمان زاده نور به قلم الهه آتش با لینک مستقیم

دانلود رمان سایکو به قلم هاله بخت یار با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان سوگلی ارباب

من نمیخوام زن ارباب بشم!

من اون رو دوست ندارم!

چرا نمیفهمید؟
من یکی دیگه رو…

نزاشت حرفم رو ادامه بدم…دستش رو بال برد و سیلی محکمی کوبوند توی صورتم.

– خفه شو دخترهی سلیطه!

سریع حاضر میشی و میای پایین…

میسپارمت به بابات!

هه… بابا!

از کدوم بابا حرف میزد؟!

بابایی که از وقتی یادمه تمام توجه و مهربونیاش برای ساغر بوده! زور گویی و بد اخلاقی و اجبارهاش هم برای من!

بگیر اینارو بپوش و زود بیا پایین

لباسهارو ازش و گرفتم مثل خودش با لحنی تند گفتم:

– چرا حرف تو کتت نمیره؟

من میگم ی نمیخوام زنش بشم…

با باز یهویی در اتاق، حرفم نصفه موند

پدرم، ارباب بزرگ داخل اومد…

اخمهایی که همیشه درهم بود رو بیشتر درهم کشید و گفت:

– سوگل، عاقد اومده و دیره…

ارباب بعداز اینکه عقدت کنه، قراره برای یه کاری برگرده شهر امشب!

زود باش بیا و آبروریزی نکن…

دیگه  نمی تونستم  جلوی ارباب بایستم

مقاومت کردن ی جلوی اون فایده ای نداشت…لباس سفید و بلندی که ارباب از شهر برام خریده و

فرستاده بود رو از روی تخت برداشتم و با بغضی که داشت خفم میکرد، لب زدم.

– برید پایین، من هم الان حاضر میشم و میام.

ارباب سری تکون داد و گفت:

– آفرین دخترم.

بعد همراه مامان از اتاق بیرون رفتن…

از استرس و نگرانی دست و پاهام یخ زده بود.

من حتی ارباب رو هم ندیده بودم.

وقتی برای خاکسپاری پدرش رفته بودیم، من تمام نگاهم سمت یکی دیگه بود…

آه سردی کشیدم و آرام لباسم رو عوض کردم.

آرایش ملیحی روی صورتم انجام دادم و چادر سفیدی که مادرم برام دوخته بود رو روی سرمانداختم و از اتاق بیرون رفتم.

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید