رمان: عشق یا غرور یا شایدم هردو
نویسنده: معصومه خدایی
ژانر: عاشقانه/ پلیسی/ طنز
تعداد صفحه: 84
دانلود رمان عاشقانه عشق یا غرور یا شایدم هردو از معصومه خدایی به صورتpdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه دانلود رمان عشق یا غرور یا شایدم هردو:
دانلود رمان عشق یا غرور یا شایدم هردو… رمان درباره ی دختری به اسم هستی هستش که در کودکی پدرش رو که قاضی بوده در یک تصادف از دست داده.
همهی مشکالت از روزی شروع شد که پدر هستی، حکم اعدام رو برخالف خواسته و تهدید های مجرمها ارسال میکنه و حکم انجام میشه.
و این شروع ماجرای انتقام میشه، انتقام از دختری که حتی روحش هم خبر از ماجرا نداره!
پیشنهاد ما:
دانلود رمان میشه بمونی از یاس بانو به صورتPDF رایگان
بخشی از دانلود رمان عشق یا غرور یا شایدم هردو:
فردا تولد یکی از دوستهام به اسم سارا هست. سارا یک دختر خیلی مهربون، بامزه، شیطون و خوش قلب هست و یکی از بهترین دوستهام به حساب میاد. هر وقت به کمک نیاز داشتنی سارا همیشه کمکم میکنه. خلاصه یکی از بچههای اکیپمون هست؛ اکیپ ما هشت نفری میشه. حالا سارا همهی ما رو به تولدش دعوت کرده. وای، آخ جون! حالا من چی بپوشم؟ خوب حالا بگذریم از اینها. باید فکری واسهی لباسم بکنم؛ قراره بعد از ظهر با رها به خرید بریم. حتماً میگید رها کیه؟ رها آبجیام هست که دو سال با هم اختلاف سنی داریم. اون از من دو سال کوچیکتر هست. هجده سالش هست و من بیست سال. خوب! وایسید خودم رو معرفی کنم. هستی مقدم هستم و یک آبجی دارم که همین رها هست. چند سال پیش پدر و مادرم از هم جدا شدن. به این خاطر که مامانم اصلاً بهمون توجهای نمیکرد و آخرش هم ولمون کرد و رفت ترکیه که به قول خودش مدل بشه. عوق! بعد از اون ما با بابا زندگی میکردیم. بابا قاضی بود که توی تصادف از پیشمون رفت. تصادف با بردن بابا تنهاترمون کرد. هر چند من شک دارم که تصادفش اتفاقی بوده باشه. بابا از قبل همهی ثروتش رو که شامل این ویلایی هست که الآن توش زندگی میکنیم، یک آپارتمان و باغ پسته که واسه بابای پدرم بود، ویلای لواسون و ویلای شمال بود که به نام ما زده بود و تو بانک هم هر چی پول داشت رو توی حساب مشترک من و رها ریخته بود. بعد از فوت بابا من و رها سعی کردیم رو پای خودمون بایستیم؛ چون نه بابایی بود که نازمون رو بخره و نه مامانی که تکیهگاهمون باشه. از اون موقع بود که قوی شدم. دیگه یک دختر ضعیف و دل نازک و زودرنج نبودم. هم رها و هم خودم به کلاسهای نینجا و تکواندو رفتیم؛ با پول و ارثی که بابا واسهمون گذاشته بود میتونستیم زندگیمون رو ادامه بدیم؛ ولی نمیشد که همهاش رو خرج کنیم و تموم کنیم! چون اگر تموم میشد بقیهی عمر رو چی میخوردیم؟ به همین خاطر ویلای شمال و باغ پسته و ویلای لواسون رو فروختیم و به دوست بابا که یکی از سرمایهگذارهای بورس بود، پول رو دادیم تا با پول ما هم سرمایهگذاری کنه و سودمون رو نصف- نصف بده؛ و اینجوری شد که دیگه زندگی کردن تقریباً واسهمون آسون شد. خب، برم آماده شم که با رها بریم خرید. یک مانتوی کوتاه تا بالای زانو به رنگ کرمی، یک شلوار کرمی، یک شال قهوهای با یک کتونی عروسکی قهوهای برداشتم که بپوشم. بعد اینکه لباسها رو پوشیدم پشت میز آرایش نشستم و یک آرایش ملیح کردم. همین بس بود که مثل فرشته بشم.(سقف رو بگیرین نریزه روی سرم! خیخ.) صورتم رد توی آینه خیلی دقیق بررسی کردم. چشمهایی به رنگ آبی آسمونی با موهایی به رنگ طلایی که به خرمایی میخورد و بلندیاش تا روی باسنم بود. دماغ عملی! گفتم عملی یاد دماغم افتادم. چند سال پیش با دماغ خوردم زمین که باعث شد دماغم ترک برداره. به همین خاطر تا هجده سالگی صبر کردم و دماغم رو فوری بردم و عمل کردم. هم واسهی شکستکی دماغم و هم برای زیباییاش. لبهای غنچهای شکل و گوشتی، زیبایی خیلی زیادی رو صورتم به وجود آورده بود. نمیدونم چهجوری باید از خدا بابت اندامم و زیباییام تشکر کنم. اوه! دو ساعت هست که من اینجا نشستم و دارم دربارهی قیافهام توضیح میدم؛ دیگه بسه! پاشم برم که اگر دیر برسم پایین رها موهام رو میچینه. به طبقهی پایین رفتم تا با رها بریم خرید.
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید