دانلود رمان قاتل ضدگلوله (جلد دوم) از مترجم بهار با لینک مستقیم
رمان قاتل ضدگلوله (جلد دوم) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، مافیایی، هیجانی، رازآلود
تعداد صفحات : ۱۵۰۳
خلاصه رمان قاتل ضد گلوله:
دانلود رمان قاتل ضدگلوله (جلد دوم)… این داستانی است از فداکاری، مرگ، عشق، و آزادی یک حس ماندگار. هیون آنتونلی و کارماین دمارکو، دو فرد با سرنوشتی متفاوت، در جهانهایی کاملاً متضاد رشد کردهاند. هیون، یک بردهی نسل دوم، که در خانهای دورافتاده در دل صحرا محبوس است، روزهایش را زیر بار کارهای طاقتفرسا و رفتارهای بیرحمانه میگذراند. در سوی دیگر، کارماین در خانوادهای ثروتمند و مافیایی به دنیا آمده و زندگیاش مملو از راحتی و افراط است.
اما بازی سرنوشت دنیای این دو را به هم پیوند میزند و آنها را در دل شبکهای از دروغ و رازها گرفتار میکند. آنها در این مسیر پر پیچوخم به حقیقتی عمیقتر میرسند؛ اینکه در ظاهر متفاوتند، اما در لایههای پنهان زندگی، نقاط مشترک بسیاری دارند. این داستان، حکایت دو روح گمشده است که فراتر از همهی تفاوتها، در جستجوی حقیقت و معنای آزادی به هم میرسند.
پیشنهاد شایسته بعد از دانلود رمان قاتل ضدگلوله
دانلود رمان شاهزاده مافیا (جلد اول) مترجم بهار با لینک مستقیم
دانلود رمان پادشاه خون به قلم لیانا دیاکو با لینک مستقیم
دانلود رمان مفت باز به قلم ماهور ابوالفتحی با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان قاتل ضدگلوله
کریسمس مبارک!
هیون از این صدای غیر منتظره پرید از پای پنجرهی آشپزخونه چرخید.
چلیا داخل در گاهی شده بود لبخند گرمی به لب داشت، چشمهاش میدرخشید و پرحرارت بود، بیدار بیدار حتی با وجود این که خورشید هنوز کاملا طلوع نکرده بود.
“آه، کریسمس مبارک” هیون گفت: “صبح بخیر”
چلیا سمت انباری رفت، داخلش رو گشت، و وسایلی که برای درست کردن شام کریسمس لازم داشت رو بیرون کشید.
یه پیراهن آستین بلند خاکستری و یه جفت کفش همرنگ با اون پوشیده بود،
موهای درخشان تیرهش همین طور روی کمرش ریخته شده بودن و روی صورتش آرایش تازه ای دیده میشد.
کاملا بر خلاف ظاهری بود که هیون کمتر از یک ماه پیش در شیکاگو ازش دیده بود.
درخشش برگشته بود، مهربونی و عشق ازش میتابید درست مثل پرتوهای گرم نور خورشید.
عطش عجیبی دل هیون رو چنگ زد باعث شد یاد مادرش بیفته.
اوه چقدر که دلش براش تنگ شده بود خصوصا همچین روزهایی، این روزها که به کسی نیاز داشت تا باهاش صحبت کنه،
کسی که واقعا اون (هیون) رو میشناخت و می دونست که چی باید بگه!
-بد نیست که اینقدر زود بیدار شدی؟ چلیا پرسید.
-چرا به نظرم.
هیون به سمت پنجره چرخید همراه با هر ثانیه ای که گذشت تاریکی هم بیشتر و بیشتر از بین میرفت،
باعث میشد ماشین کارماین در حیاط جلویی بیشتر قابل دیدن بشه.
-نتونستم بخوابم دیشب چیزهای زیادی توی سرم بود …
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید