منوی دسته بندی
دانلود رمان لمس دشمن به قلم holly_renee با لینک مستقیم

دانلود رمان لمس دشمن به قلم holly_renee با لینک مستقیم

دانلود رمان لمس دشمن به قلم holly_renee با لینک مستقیم

رمان لمس دشمن نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه، انتقامی

تعداد صفحات : ۶۸۸

خلاصه رمان :

دانلود رمان لمس دشمن… بعد از اینکه مادر جوزی از دنیا میره، اون مجبور میشه برای زندگی با پدر، مادرناتنی و برادر ناتنیش به شهر دیگه ای بره. اما نمیدونه توی اون شهر چی در انتظارشه. فامیلی جوزی رازی رو پشت خودش قایم کرده که بدون اینکه جوزی ازش خبر داشته باشه، اون رو به دشمن شماره یک تنها پسری که عاشقش میشه، تبدیل میکنه. بک کلرمونت زیبا، بیرحم و همه کاره شهره و قصد داره انتقام این زخم کهنه رو از بی گناه ترین فرد این داستان که جوزیه پس بگیره.

پیشنهادی:

دانلود رمان آشفتگی مرا داروگ میفهمد به قلم مهسا عادلی با لینک مستقیم

دانلود رمان التیام به قلم ریحانه کیامری با لینک مستقیم

دانلود رمان زخمی سنت به قلم هاله نژاد صاحبی با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان لمس دشمن

(بک) جوزی همینطور که با الى سوار صندلی عقب میشد به شدت عصبانی بود. نمی تونستم جلوی لبخندمو بگیرم وقتی درو پشت سرش بستم. -ما چه غلطی داریم میکنیم؟

اولی نزدیک کاپوت اس یو وی من ایستاد و میدونم فکر می کرد که دیوونه شدم. اهمیتی برام نداشت. به چیزی توی وجود اون دختر بود که مشتاقم می کرد بهش نزدیک بشم.

من می خواستم نابودش کنم اما جایی که بتونم اینو ببینم. می خواستم این کارو جایی انجام بدم که به صندلی ردیف جلو برای دیدنش داشته باشم.
-دوتا دختر گیج رو میرسونیم خونه. کلید اموتو هوا انداختم و دوباره با دستم گرفتم. -میدونی که منظور من این نبود.

بين منو کارسن نگاهشو چرخوند اما کارسن هم به اندازه اون خبر داشت. اونا بهترین دوستام و بیشتر مثل برادرام بودن.

با اینکه می دونستم اونا هم به اندازه من از لوکاس وس متنفرن اما بازم اندازه من نبود. اونا هم به فرانکی نزدیک بودن اما فرانی خواهر کوچولوی اونا نبود.

اونا مجبور نبودن گریه کردنش رو تماشا کنن بدون اینکه کمکی از دستشون بربیاد. طوری گریه می کرد که از وقتی یه دختر کوچولو بود اینطوری گریه نکرده بود.

اونا میتونستن ببینن که فرانکی چه قدر از اون روز تغییر کرده اما من با تمام وجود حسش می کردم. هر ثانیش رو و این داغونم می کرد.

-سوار ماشین لعنتی شو اولی. در سمت راننده رو باز کردم و سوار شدم. جوزی مستقیم پشت سرم نشسته بود و تا وقتی که توی دیدم نشسته بود نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم تا مدام آینه جلو رو چک نکنم…

با نگاه خطرناکش به من خیره شده بود. خیلی عصبانی بود تا این حدش کاملا واضح بود اما به هیچ وجه امکان نداشت بزارم ویل هالیس اونا رو به خونه ببره…

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید