منوی دسته بندی
دانلود رمان ماه دل به قلم ریحانه رسولی با لینک مستقیم

دانلود رمان ماه دل به قلم ریحانه رسولی با لینک مستقیم

دانلود رمان ماه دل به قلم ریحانه رسولی با لینک مستقیم

رمان ماه دل نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، پلیسی، رازآلود، هیجانی

تعداد صفحات : ۱۲۳۰

خلاصه رمان ماه دل:

دانلود رمان ماه دل… مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان مردی که تمام زندگی‌اش را وقف پرونده شهادت مشکوک پدرش سرهنگ احمد زرنگار کرده است و پولاد که پای عشقش شیرین درست در وسط همین پرونده گیر کرده.

پیشنهاد ما:

دانلود رمان کافه راندوو به قلم ریحانه رسولی با لینک مستقیم

دانلود رمان نه سیاه بود نه سفید به قلم ریحانه رسولی با لینک مستقیم

دانلود رمان پسر حاجی به قلم پریا قاسمی با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان ماه دل

آخر مهمونی بود و باید دسته گلم رو پرت می کردم تا عروس بعدی مشخص بشه.

سعی کردم دوباره بشم همون مهروی سرشب با هیجان به دخترهایی که جلوم ایستاده بودند نگاه کردم.

سارگل توی اون لباس کرم رنگ می درخشید و به خاطر تنگی نفسش زیاد نتونسته بود برقصه اما یک لحظه هم نگاهش از روم برداشته نشده بود.

از همونجا که ایستاده بودم جیغ زدم: خانوما بابا و داداشم میخوان بیان داخل.

مامان که رفته بود بابا و هاوش رو صدا بزنه همراه شون برگشت و من با دسته گلم براشون دست تکون دادم.

سمن خصمانه نگاهم می کرد اما طرز نگاهش از ذوق دیدن بابا و داداشم کم نکرد.

همه ی فامیل های آیهان حجاب کردند؛ حتی سارگل هم که به هاوش و بابا محرم بود با چشم غره ی سمن حجاب کرد.

وقتی یکی از خدمه های تالار که بهش یک سری سفارشات کرده بودم آماده اومد،

دنباله ی لباسم رو گرفتم و از جایگاه عروس و داماد فاصله گرفتم و نزدیک به دخترها ایستادم.

هاوش با لبخند نگاهم می کرد. به دخترها پشت کردم که نگاهم با نگاه آیهان تلاقی کرد دیگه به روم لبخند نمیزد؛

چون دوبار جواب لبخندش رو با نگاه تلخم جواب داده بودم.

دستم رو بالا بردم و صدای جیغ بلند شد. چندبار دستم رو به حالت پرت کردن دسته گل عقب و جلو بردم که کوثر داد زد: استاد اذیت نکن. پرتش کن دیگه.

برگشتم و دست هاوش رو گرفتم و با قدم های مشتاقم به سمت سارگل رفتم،

و با لبخند و نگاه مهربونم دسته گل رو جلوش گرفتم که با هیجان دست گذاشت روی دهنش و چشم هاش از اشک پر شد.

به هاوش نگاه کرد و نگاه هاوش خیره به نیم رخ من بود. همه شوکه شده بودند و در عین حال دست میزدند.

سارگل دسته گل رو گرفت و محکم بغلم کرد و من با لبخند چند لحظه توی آغوشش موندم …

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید