منوی دسته بندی

دانلود رمان مفت باز به قلم ماهور ابوالفتحی با لینک مستقیم

رمان مفت باز نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 2422

خلاصه رمان مفت باز: 

دانلود رمان مفت باز… کوشا افشارجم، پسر مغرور و آقازاده‌ای که به دلیل اختلافات خانوادگی از خانه بیرون می‌زند، در پی این جدایی به دنیای فروش مشروبات الکلی روی می‌آورد. در این مسیر، او با دختری از یک روستا آشنا می‌شود؛ دختری که در گذشته‌اش تجربه تلخی از خشونت و تجاوز را از سر گذرانده و اکنون ناچار به ازدواج با کوشا است. اما در شب عروسی، کوشا که مست و از خود بی‌خود شده، اتفاقات ناخوشایندی را رقم می‌زند و…

پبشنهاد شایسته بعد از دانلود رمان مفت باز

دانلود رمان غمزه‌ های کشنده‌ی رنگ‌ ها دقایقی قبل از مرگ به قلم گلناز فرخ نیا با لینک مستقیم

دانلود رمان اغنا به قلم زاهده بیاتی (#نیلا) با لینک مستقیم

دانلود رمان آخر این ماه به قلم مهرسار با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان مفت باز

– شما بفرما کنار.
شهریار با تعجب نگاهم می کنه و می گه:

– چته تو؟
اخم می کنم، مامان تینا اگر بفهمه تو چه وضعیتی هستیم پوستمون رو می کنه و من تا جایی که ممکنه باید مواظب تینا باشم تا بیشتر از این گند نزنه!
می گم:

– خودم می برمش؛ من به تو اعتماد ندارم.
کلافه شده از دستم، نیم ساعته که مدام دارم ُغر می زنم. دست به سینه وایمیسته و با ابروهای گره خورده و یه لحن عصبی و دمق می گه:
– دیگه انقدرام زود انزال نیستم. آزاد که روی تخت دراز کشیده بدون اینکه نگاه از صفحهی تلفن همراهش برداره، با خنده می گه:
– زودانزالم بودی تو؟!
هومن و کوشا می خندن و من انگار که به نقطه ی جنون رسیده باشم از دستشون، تشر می زنم:

– به من چه، بگیر سرش و ببریمش تو حموم.
دوباره می خندن و چند ثانیهی بعد متوجه سوتیای که دادم می شم!!
خودمم بین عصبانیت خندهام می گیره.
بهارک عقب وایساده و دیوونه بازی های من رو نگاه می کنه، اونم می دونه که من عصبانی که میشم، بمب ساعتی می ترکه و کسی حریفم نمی شه.

جلو میاد، دستش رو روی شونه ام میذاره و آروم می گه:
– نازار ترو خدا آروم باش!!
خنده ام رو که از روی لبم جمع می کنم، به اون هم تشر می زنم و حق دارم، چون امشب از دستش کم حرص نخوردم:
-تو برو عقب وایسا که دارم برات، خوب سیگار می کشی، یکی، دوتا، ده تا، آره؟
هومن می خنده و اگه بحث رودروایستی نباشه دلم می خواد خرخرهی اون رو هم بجوام.

– انقدر که بهار از تو حساب می بره از من نمی بره!!
دلم می خواد برگردم و تو صورتش داد بزنم که:
– هه هه هه چه قد بامزه ای تو لنتی، دارم پاره میشم از خنده!!
ولی نفس عمیقی می کشم و تا همین جاش رو هم زیادی پاچه پاره کردم.
سعی می کنم به خودم مسلط باشم و با لحن آرومتری رو به شهریار می گم:

– کمک کن ببریمش تو حموم.
حتما اون هم از دست دوست دختر کودنش و دوست سلیطه ی بی اعصابش، عصبانیه. که نفسش رو پر صدا بیرون می فرسته ولی چیزی نمی گه. حق هم داره، دختره ی دیوونه نمی دونه وقتی تا حالا انقدر مشروب نخورده نباید تو مهمونی مهمی مثل امشب پشت سر هم و بی وقفه کوفت کنه.

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید