دانلود رمان منِ تو به قلم مریم پیروند با لینک مستقیم
رمان منِ تو نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : ۲۴۸۹
خلاصه رمان :
دانلود رمان منِ تو… ثمین بخاطر قتلِ غیرعمد پدرِ ارسلان توسط برادرش، رابطهش با ارسلان بهم میخوره. این در حالیه که ثمین ازش حاملهست و ارسلان میلی برای ادامهی رابطهش با ثمین نداره... در تکاپوی پیگیری ثمین برای رضایت گرفتن از خانوادهی ارسلان، پای برادرِ بزرگتر ارسلان به ماجرا باز میشه و باعث ایجاد یه سری تغییرات توی زندگی ثمین میشه…
پیشنهادی ما:
دانلود رمان مات (جلد اول) به قلم فرناز احمدلی با لینک مستقیم
دانلود رمان مات (جلد دوم) به قلم فرناز احمدلی با لینک مستقیم
دانلود رمان هشتگ به قلم نگار.ق با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان منِ تو
دست فرهود رو محکم گرفتم و به تابلوی بزرگ نمایشگاه خیره شدم.
قلبم مثل همیشه تپش می کرد ولی پاهام و کنترل تنم، اونی نبود که همیشه برای اومدن به اینجا شور و اشتیاق داشتم.
دست و پاهام می لرزید و کف دستم میون دست فرهود عرق کرد…
فرهود هم اینو متوجه شد، چون با حالت خاصی بهم گفت:-دستت عرق کرده عمه… بدم میاد.
به جثه ی کوچیکش از بالا نگاهی انداختم و تلخندی زدم. بریم اون طرف خیابون دستتو ول میکنم، عمه باشه ی ناخشنودی گفت و دستش رو ناچار توی دستم نگه داشت.
ازخیابون گذر کردیم و به نمایشگاهش که رسیدم نفس حبس شدم رو با شدت از سینه م بیرون دادم.
– عمه مگه قرار نبود بریم سینما ما که اومدیم نمایشگاه عمو ارسلان؟ -الان میریم فداتشم… اینجا یه کار کوچیک دارم با عموارسلان دارم، انجامش میدم بعد میریم.
اونقدر ذوق رفتن به سینمارو داشت که هر چی می گفتم بی چون و چرا قبول می کرد.
از در ورودی وارد شدیم و در نگاه اول، چشمم افتاد به آقا رشید که تند تند بین ماشین ها گذر میکرد و با سه آقایی که کنارشون بودن و ظاهرا مشتری بودن حرف میزد.
ارسلان رو بینشون ندیدم و حدس زدم مثل همیشه توی اتاقش باشه، تا اگه بنا به خرید و قرارداد بستن مشتری باشه به اتاقش ملحق بشن.
یکی از اون آقایون به من نگاه کرد و با نگاهش آقا رشید هم رد نگاهشو گرفت و به سمت من پیچید…
اونقدر اینجا اومدم که آقارشید هم به خوبی منو میشناسه و تا منو دید سریع به اون چند نفر ببخشیدی گفت و به طرفم اومد.
– سلام ثمین خانم خیلی خوش اومدید. – سلام ممنون خسته نباشید… – ممنون همشیره. – ارسلان هستش آقارشید؟
– آره… تو اتاقشه… شما تشریف ببرید داخل، تا به آقا سیروس بگم براتون چایی بیاره. – ممنون. به سمت اتاقش حرکت کردم آقا رشید هم به جمع اون چند نفر ملحق شد.
از راهروی کوچیک گذر کردم و وقتی به درهای شیشه ای اتاقش نزدیک شدم نفسم رو محکم بیرون دادم. دیدمش، نشسته بود پشت میز و در حال یادداشت چیزی چیزی بود.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید