منوی دسته بندی
دانلود رمان همین گوشه از آسمان به قلم لیلا نوروزی با لینک مستقیم

دانلود رمان همین گوشه از آسمان به قلم لیلا نوروزی با لینک مستقیم

دانلود رمان همین گوشه از آسمان به قلم لیلا نوروزی با لینک مستقیم

رمان همین گوشه از آسمان نسخه کامل

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۱۳۶۱

خلاصه رمان همین گوشه از آسمان:

دانلود رمان همین گوشه از آسمان… نور از شیار پرده افتاده بود پشت پلک‌هایم. خوابم کال مانده بود. درست مثل چند شب قبل. روی پهلو چرخیدم و چشم بازکردم. صورت مادری با فاصله‌ی کمی از من روی بالش آرام گرفته بود. چشم‌ هایش بسته بود و لب‌ هایش می‌لرزید. نفسش بوی ماندگی می‌داد. بوی دهانی بدون دندان. به کندی روی تشک نشستم. موهایم را روی شانه جمع کردم و چشم دوختم به حرکت کرخت عقربه‌ های ساعت که انگار یک جهان روی شانه‌ شان سنگینی می‌کرد…

پیشنهاد از سایت شایسته:

دانلود رمان شیطان جذاب به قلم سارا کیت با لینک مستقیم

دانلود رمان کابوس پر از خواب به قلم مریم سلطانی با لینک مستقیم

دانلود رمان کافه آگات به قلم زهرا بهرامی با لینک مستقیم

بخشی از دانلود رمان همین گوشه از آسمان از شایسته دات کام:

به ساعت نگاه کردم دیرم شده بود. نتیجه‌ی ساعت ها شب بیداری و نقاشی کشیدن من.

پنج شنبه بود. یکی از آن پنج شنبه ها که خلف وعده کرده بود و به رسم عادت چند ساله ام روز آرامش و استراحت نبود.

کلی کار داشتم. اول باید می‌رفتم خانه مادری، بابا نبود و قرار بود یکی از برق کارها بیاید و روشنایی کارگاه را زیاد کند.

بعد باید طاهر را می‌دیدم لیست کوچکی از لوازم ضروری تر را به او داده بودم تا برایم تهیه کند هنوز جرئت بدهکار کردن خودم را نداشتم.

هر چند که می‌دانستم به هر شکلی مجبور به این کار خواهم شد. من نه آنقدر که باید موجودی داشتم و نه کسی را داشتم که کمکم کند.

از خانه که بیرون رفتم نارین تماس گرفت. دوری از نارین هم عادت شده بود.

مثل همه چیزهایی که یک روز فکر می‌کنیم با نبودنشان زندگی متوقف خواهد شد و نمی‌شود.

با قدم های تند از حاشیه‌ی پارک راه می‌افتم امواج صدای نارین در گوشم می‌پیچد:

-دیگه هر زندگی ای به سختی هایی داره روشنا!

-اینکه من مانع نرمال زندگی کردنشونم فقط مشكل من نیست.

-می‌فهمم. ولی تو مطمئنی اگه بتونی از پس خودت بربیای پدرت اجازه میده مستقل زندگی کنی؟

مطمئن بودم؟ نه!

نگاهی به ردیف کاج های پارک انداختم که جهان آن سو را در آغوش کشیده بودند.

صدای دور همخوانی از همین فاصله شنیده میشد. چند وقت بود که حتی فرصت قدم زدن در پارک را پیدا نکرده بودم.

چه رسیده به شنیدن صدای آوازه خوان پنج شنبه هایش را.

قدم هایم لحظه ای کند شد و بعد با یادآوری ساعت و آمدن برق کار دوباره به آن شتاب دادم…

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید