منوی دسته بندی
دانلود رمان یادت بیار منو از اعظم فهیمی

دانلود رمان یادت بیار منو از اعظم فهیمی

خرید و دانلود رمان یادت بیار منو  از سایت معتبر نودهشتیا با لینک مستقیم و دانلود فایل پی دی اف بلافاصله پس از پرداخت وجه

✿نام رمان: یادت بیار منو✿

✿نویسنده: اعظم فهیمی✿

✿ژانر رمان یادت بیار منو: عاشقانه✿

✿خلاصه رمان یادت بیار منو:✿

دانلود رمان یادت بیار منو… من سلما، دختری که به خاطر عزیزترین فرد زندگیش تصمیمی می‌گیره که آینده‌اش رو تباه می‌کنه. زنی که با فشار و تهدید، منو وادار به ازدواج با همسر خودش می‌کنه؛ همسری که برای من یه آشنای قدیمیه. به اجبار تبدیل به همسر دوم می‌شم، مادر می‌شم، اما چه مادری؟ مادری که به‌خاطر به دنیا آوردن فرزندش باید او را ترک کنه و به دست کسی دیگه بسپاره، فقط برای نجات جان مادر مریضش. دنیا و آدم‌ها به من زخم می‌زنن. من سلما، دختری که با بازی سرنوشت، زن می‌شه، مادر می‌شه و در نهایت می‌شکنه…

قبل از دانلود رمان یادت بیار منو قسمتی از رمان را در نودهشتیا بخوانید

لحظه‌ای سکوت می‌شود. بابا با لبخند می‌گوید:

  • آره البرز جان، زحمت نمی‌دیم… بابا به تعارف برداشت می‌کند و من… به دنبال جواب و عکس‌العمل مورد نظرم هستم. او با لبخند می‌گوید:
  • تعارف نمی‌کنم حورا خانم… جدی گفتم… خوشحال می‌شم قبول کنی…

نه، اوضاع بدتر می‌شود. ترجیح می‌دادم مثلاً بگوید “هر طور راحتی” یا “اوکی” یا یک علامت خاص دیگری از خودش نشان دهد که مرا به سمت همان البرزِ جذاب دو سال قبل پرت کند.

  • پس شما چی؟! چند ثانیه‌ای در سکوت نگاهم می‌کند و عجب نگاهی! خودت را جمع کن مرد، عشقولانه‌هایت را کجای دلم جای دهم؟!
  • به فکر من نباش… من برنامه‌های دیگه‌ای واسه خودم دارم.

خاص گفت… لعنتی خیلی خاص! بعد از لحظه‌ای سکوت که بر جمع حکم‌فرما می‌شود، وحید محکم به شانه‌ی البرز می‌زند و با شوخی می‌گوید:

  • البرز، برنامه داری؟ داشتیم؟ داداش یه بوهایی میاد از این برنامه‌هات… خبریه؟ سپس نگاه معناداری به من می‌کند. لال شی الهی وحید! چه نگاه مسخره‌ای هم دارد با آن خنده‌اش.

البرز با خنده‌ی شرمزده‌ای نگاهی به سمت من می‌اندازد.

  • بماند به وقتش… آه، دل از وسط دارد جر می‌خورد، لعنتی انقدر این طوری نباش! اخم و نگاه مغرورت کجا رفت پس؟! تف به این شانس. حالا دیگر سوره و وحید مگر بی‌خیال می‌شوند؟! سوژه دستشان افتاده و فکر می‌کنند که من هم دل‌باخته‌ی همین امشب و این البرز بودم. دل‌باخته که بودم، قبل از رونمایی از البرزِ جدید. حالا یک چیزی برایم تغییر کرده و نمی‌دانم چرا!
  • نه انگار جدی جدی خبریه… سوره ادامه‌ی حرف وحید را می‌گیرد:
  • خیر باشه ایشالا… چهره‌ام کاملاً درهم می‌شود و با چشم غره‌ای به سوره نگاه می‌کنم. البرز با خنده‌ی مردانه‌ی متینی به من می‌گوید:
  • حورا خانم، یک منتی سر ما بذار و این خونه رو از ما قبول کن…

جذابیتش افول کرد. بهت‌زده می‌شوم و ناله‌کنان سرم را بالا می‌اندازم:

  • نه! از حرکتم جا می‌خورد و خنده‌ی متعجبش نشان می‌دهد که بدش نیامده! اما من ناله‌ام واقعاً از سر بهت است. او می‌خواهد چیز دیگری بگوید که به مامان نگاه می‌کنم:
  • مامان؟

دانلود رمان یادت بیار منو:

رمان های پیشنهادی نودهشتیا رو از دست ندین:

دانلود رمان ستاره ها مسیر را نشانت می دهند از زهرا ارجمند نیا و فاطمه غنی

دانلود رمان ملودی ماه از آنید8080

بعد از دانلود رمان ستاره ها مسیر را نشانت می دهند  با ارسال نظرات خود و ارسال سایت برای دوست هاتون از نودهشتیا حمایت کنید:)

به این رمان امتیاز دهید