اه لعنتی دلم نمی خواد این ماموریت و برم، آخه خیر سرررم سرگردم حالا برم بشم محافظ شخصی یه جوجه نویسنده چون کاراش خیلی خوبه و شهرت
جهانی پیدا کرده اه نمیخوام!
صدای در بلند شد!
– بفرمایید!
سروان رضوی اومد تو اتاق و احترام گذاشت!
با سر بهش اشاره کردم که چکار داری؟
سروان رضوی – جناب سرگرد جناب سرهنگ تو اتاق شون منتظرتون هستن!
عصبی نگاش کردم که ترسید و دستپاچه گفت:
– اجازه ی مرخصی میدید قربان؟
حرصی گفتم:
– مرخصی!
رضرروی احترام گذاشررت و رفت منم از اتاق اومدم بیرون و رفتم اتاق جناب سرهنگ و در زدم!
سرهنگ سمیعی – بیاتو!
درو باز کردم و رفتم تو اتاق و احترام نظامی گذاشتم.
[…] دانلود رمان بادیگارد اجباری نودهشتیا […]