مطالعه رمان درحال تایپ زعم و یقین نوشته سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
مطالعه رمان درحال تایپ زعم و یقین نوشته سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
عنوان: زعم و یقین
نویسنده: سایه مولوی
ژانر: معمایی، اجتماعی، عاشقانه
یک راه بود و چند بیراهه و ذهنی درگیر خیالات واهی،حقایق پنهان و مشکلات زندگی. برای پایان دادن مشکلات قدم به مسیری سراسر اشتباه میگذارد و اسیر تاریکیها میشود. حقیقت کدام است؟! هویتش چیست؟! سلاح پر شده از گلولههای انتقام را سمت چه کسی باید نشانه رفت؟!
به نام خالق عشق
خیرگی نگاه مردان در قهوهخانه را بر روی خودش و سودی احساس میکرد، به قول رزی، این قهوهخانههایی که پر بود از مردهای لات و اوباش، مناسب هیچ دختری نبود؛ اما خب، سودی معمولاً انتخابهایش نامناسب بود. پوفی کشید. میتوانستند جلوی آنهمه چشم که زلزل نگاهشان میکردند حرف بزنند؟!
بیحوصله قندی از قندان فلزی پیش رویش برداشت و گوشه لپش گذاشت تا مزه تلخ دهانش عوض شود. صدای حرف زدن مردها و قهقههای بلندشان روی اعصابش بود. نگاه کلافهاش را از شیشه قهوهخانه که بهخاطر دود سیگار و قلیانها به سیاهی میزد گرفت و به سودی که پا روی پا گردانده و از سیگار نیمهسوختهاش کامهای عمیقی میگرفت دوخت؛ ژست جذابش مناسب آن قهوه خانهی قدیمی و زهوار دررفته نبود.
دم عمیقی گرفت، کل فضای قهوهخانه را دود گرفته و بوی چای، قهوه و تنباکوی دو سیب نعنا با هم مخلوط شده بود. دستی به صورتش کشید و کمی از چای یخکرده میان استکان کمر باریکش را سر کشید. در آن وضعیت، ترکیب بوی املت و تنباکوی قلیان میز کناریشان که توسط چند مرد درشت هیکل و لات اشغال شده بود به حال بدش دامن میزد. خیره به سودی نگاه کرد تا شاید از رو برود و دست از سر آن سیگار بیچاره که تقریباً به فیلتر رسیدهبود بردارد.
– ها! چیه زل زدی به من؟
زیر ل*ب غرولندی کرد و در ظاهر خونسرد ماند. جلوی سودی حرص خوردن و عصبانی شدن فقط همه چیز را بدتر میکرد.
– فقط نگاه من سنگینه؟ این همه آدم بهت زل زدن عیب نداره؟
سودی نگاه چپچپی به مردان نشسته پشت میزهای دور و اطرافشان انداخت و نگاه خیرهشان را که دید، توپید:
– چتونه دو ساعته زل زدین به ما، آدم ندیدین مگه؟
یکی از مردان که سبیلهایش او را یاد مردان قجری که عکسشان را در کتابهای تاریخی دیده بود میانداخت، خیره در چشمان دریده سودی با پررویی گفت:
– آدم که زیاد دیده بودیم، ولی حوری ندیدهبودیم جون شما.
سودی با حرص از پشت میز چوبی که چند جایی از آن ل*بپر و تکهتکه شده بود، بلند شد و فریاد کشید:
– وایسا تا یه حوری بهت نشون بدم ده تا حوری از اونورش بزنه بیرون.
او هم همپای سودی از جایش بلند شد. دخترک کلهشق انگار دنبال شر میگشت!
– بسه سودی، شر درست نکن، بیا بریم.
سودی بیآنکه نگاهش را از مردانی که با تمسخر نگاهشان میکردند بگیرد، گفت:
– نه، صبر کن! من به این مردیکه حالی کنم حوری کیه.
***
سودی با حرص غرید:
– چرا نذاشتی حساب اون مردیکهی آشغال رو برسم؟
با اخم چشم غرّهای به سودی رفت. از اخلاق جسور و گستاخش خوشش میآمد؛ اما گاهی هم برای خودش و او دردسر درست میکرد.
– تو مثل اینکه جدیجدی باورت شده میتونی بزنیش؟ مردیکه دو تای من و تو هیکل داشت!
سودی پوف تمسخرآمیزی کرد.
– مگه میخواستم باهاش مچ بندازم؟ دعوا که قد و هیکل نمیخواد.
در ادامه حرفش نیشخندی زد و از جیب شلوار جین زخمیاش چاقوی ضامندارش را بیرون کشید و ادامه داد:
– یه دونه از اینا رو میخواد، با یه جو دل و جرأت.
چشمانش را درشت کرد و متعجب گفت:
– که بعدش بزنی یکی رو نفله کنی؟
سودی پشت چشمی برایش نازک کرد.
– تو دعوا که حلوا خیرات نمیکنن.
از آنهمه خونسردی سودی حرصش در آمد. حرف زدن با او مثل خواندن یاسین در گوش خر میماند. نگاه از چشمان خمار و مشکیرنگ سودی که همچنان حق به جانب نگاهش میکرد گرفت؛ پشتش را به او کرد و به سمت جدولهای کنار خیابان قدم برداشت و در همان حال با دلخوری گفت:
– اصلاً تقصیر منه که نخواستم بیوفتی گوشهی هلفدونی.
سودی انگار که تازه ناراحتیاش را درک کرده باشد، سمتش آمد و دست دور بازویش پیچاند.
– خب بابا، چرا مثل این دختربچهها قهر میکنی؟
نفسش را با حرص بیرون داد؛ سودی منتکشیهایش هم متفاوت بود.
– حالا که نذاشتی اینجا چیزی بخوریم، میشه بفرمایید این خندق بلا رو کجا باید پر کنیم؟
دستش را به کمرش زد و با حالتی طلبکارانه نگاهش کرد و گفت:
– من نذاشتم؟ یادت رفته کی داشت اون وسط شر درست میکرد؟
سودی تابی به چشمانش داد و با لحن لوسی گفت:
– باشه بابا، نزن من رو، اصلاً خودم میبرمت یهجا، نهار هم مهمون من.
عنوان: زعم و یقین
نویسنده: سایه مولوی
ژانر: معمایی، اجتماعی، عاشقانه
یک راه بود و چند بیراهه و ذهنی درگیر خیالات واهی،حقایق پنهان و مشکلات زندگی. برای پایان دادن مشکلات قدم به مسیری سراسر اشتباه میگذارد و اسیر تاریکیها میشود. حقیقت کدام است؟! هویتش چیست؟! سلاح پر شده از گلولههای انتقام را سمت چه کسی باید نشانه رفت؟!