دانلود رمان مرد قد بلند به قلم دریا دلنواز با لینک مستقیم
رمان مرد قد بلند نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 627
خلاصه رمان :
دانلود رمان مرد قد بلند… این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند…
یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه …
آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج زندگی ِ خودشو خواهرشو درمیاره ، تا اینکه مشکلاتی سر راه آوا قرار میگیره که برگرفته از گذشته تلخی که داشته…
اتفاقات و تلخی هایی که همیشه گوشه ذهن دوازده سالگیش جا خوش کرده دوباره خودنمایی میکنه…
مرور گذشته تلخ آوا و سختی هایی که در کنار پدرش داشته مسیر داستانو مشخص میکنه…
مرد قد بلند پسر سی و چند ساله ایِ که دکتر روانپزشک آوا میشه و چند سال از اون نگه داری میکنه ، اما بعد از یه اتفاقی مدت ها از آوا بی خبر میمونه تا دوباره با هم رو در رو میشن…
پیشنهاد ما:
دانلود رمان پناه به قلم مریم بوذری با لینک مستقیم
دانلود رمان دنیای بیمار به قلم ریحانه رسولی با لینک مستقیم
دانلود رمان بد خوب به قلم شقایق لامعی با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان مرد قد بلند
جاهامونو تو حال و جلوي تلویزیون انداختم … دراز کشیدم. رها زنه خونه بود و من مرد خونه… !
همون روزي که یه جورایی فرار کردیم این قرارو گذاشتیم…
رها این چراغ بالا سره منو خاموش کن. خوابم میاد!..
آوا واستا الان میام… می دونستم طبق عادتش داشت کرم صورت و دستشو میزد . بلاخره خانوم تشریف آوردن و چراغ ها رو خاموش کردن …
داشت آیت الکرسی می خوند . بعدشم که مثل همیشه هفت تا قل هو االله و آخر سرم یه وجعلنا …. به صورتم فوت کرد…
تموم شد رها . سوره بقره رو نمی خونی؟ … موهاشو باز کرد و گفت : شبت بخیر… مثل همیشه یه دستمو زیر سرش گذاشتم .
رها به پنج دقیقه نمی رسید که خوابش می برد . از وقتی باهم بودیم همینطوري می خوابیدیم . بدون هم خوابمون نمی برد …
شاید به خاطر اون چند سالی که پیش هم نبودیم…رها با مامان بود و من پیش… همیشه ام اول باید اون می خوابید من حق نداشتم شب ها زودتر از اون بخوابم .
چون از تنهایی و تاریکی می ترسید . می گفت شبا وسایل خونه غلنجاشونو می شکنند ، آدم وحشت میکنه….
تا صبح بازم پهلو به پهلو شدم…خوابم می اومد اما خوابم نمیبرد…صبح مثل همیشه زودتر از آوا بیدار شدم…غرق
خوابش بود…
رها خانوم…پاشو…سرخوش تو خوابم میخندي؟ داشتم خواب خوب میدیم…سوار آزاراي علی شده بودیم…
زدم تو سرش تا ادامه ي خزعبلاتشو واسم نگه…چشم هاشو به زور باز کرد. هنوز خسته بودم و خوابم می اومد .
به خاطر دوريِ خونه تا محل کارم مجبور بودم هر روز صبح بعد نماز ، صبحونه بخورم و سریع راه بیفتم….
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید