معرفی و مطالعه رمان خیال پرست اثر گروه ترمه (نسترن اکبریان و فاطمه عیسی زاده(مهتا)
معرفی و مطالعه رمان خیال پرست اثر گروه ترمه (نسترن اکبریان و فاطمه عیسی زاده(مهتا)
*”به نام بینای توانا”*.
📚نام رمان: خیال پرست (سوئیچ پارتی)
📚نویسندگان: گروه ترمه
📚ژانر: عاشقانه
در رمان خیال پرست با ما همراه باشید با: آیه بودم، سقف آمال و آرزوهای حاج رضا بایرامی. نجابتم آبروی برادرم و مهربانیام دلگرمی مادر و خواهرانم.
حالا؟ حالا همسر تَکینم، تکینی که تکیهگاهم نشد. عشق شد، ولی برآورده نه!
دست مرد که به زدن قفل مرکزی ماشین رفت، ترس تمام تن نحیف دخترک را در بر گرفت و بی توجه به موقعیت، بی اختیار گریه اش تشدید شد. میزان فشار روانی وارده برای آیه ای که بهترین شب زندگی اش داشت به کامش زهر میشد بیش از حدی بود که او را به فکر وادارد.
دستگیره در را چند بار بالا و پایین کرد و با دست به شیشه ماشین کوبید:
– داری چه غلطی میکنی؟ میگم شوهرم کجاست؟ کجا داری میری عوضی؟
ماشین حرکت کرده بود و آیه به علت سنیگینی و حجم زیاد لباس عروسش حتی نمیتوانست درست حسابی دستش را تکان بدهد، با دور شدن از آن مکان، باری دگر شانسش را امتحان کرد. بی صدا اشک میریخت و بدترین احتمال را با عجز به زبان آورد:
– بلایی سر تکین اومده مگه نه؟ به من بگید چیشده، تروخدا بگید چش شده طاقتشو دارم… آخه پیشم بود چیشد یهو؟ داریم میریم بیمارستان؟ تروخدا یه یکلمه حرف بزن.
مرد شیک پوشی که موهای جوگندمی اش نشان از میانسالی میداد نیم نگاهی به حال نزار آیه انداخت و لب زد:
– خوشم میاد خوبم نقش بازی میکنی. نه خوشم اومد. حسابی قراره خوش بگذره بهمون امشب، انتخاب درستی کردم.
– چی میگی آقا چه نقشی؟ چه انتخابی؟ به ولله، به خدا قسم که نمیدونم اینجا چه خبره، فقط، فقط بم بگید تکین خوبه مگه نه؟ بلایی که سرش نیمده؟
حال روانی آیه لحظه به لحظه بیشتر خراب میشد. دخترک ساده دل فکر میکرد بلایی سر معشوقش آمده بود که او را این چنین تنها گذاشته. در دلش به جای حال خودش دعا میکرد حال او خوب باشد… دل را به دریا زد و پرسید. سوالی که تنها مثبت بودن جوابش میتوانست دلیل منطقی بر حال و احوال آیه باشد:
– مرده؟ تکین مرده؟ مگه نه؟ من میدونم طوریش شده دلم شور افتاده، فقط بگید چیشده…
مگر همین چندساعت پیش عهدنبسته بودند که تنها مرگ اسباب جداییشان میشد؟ مگر قول نداده بود هیچ وقت و هیچ جا تنهایش نمیگذارد، پس تکین خوش قولش، مرد مورد اعتماد حاج رضا و با غیرتش به یک باره کجا غیب شده بود؟
با توقف ماشین مقابل یک ساختمان دو طبقه، آیه با پشت دست روی اشک هایش کشید و باز هم مرد سنگی رو به رویش را خطاب گرفت:
– اینجا کجاست؟ تکین اینجاست؟
با سوختن یکباره گونه اش، جیغ ترسیده ای کشید و سرش سمت شیشه پرتاب شد. مرد پس از تکان دادن دستش برای آرام شدن درد ناشی از سیلی که به صورت آیه کوفته بود، گفت:
– ببرصداتو دیگه سلیطه هی تکین تکین. پیاده شو ببینم ریدی تو حالم.