منوی دسته بندی
دانلود رمان آمیخته به تعصب به قلم رضوانه با لینک مستقیم

دانلود رمان آمیخته به تعصب به قلم رضوانه با لینک مستقیم

دانلود رمان آمیخته به تعصب به قلم رضوانه با لینک مستقیم

رمان آمیخته به تعصب نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات : ۱۶۴۳

خلاصه رمان :

دانلود رمان آمیخته به تعصب…  شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه و مدام شیدا رو که دختری آروم و بی دردسر بود محدود میکنه و این محدودیت ها به حدی میرسه که شیدا طغیان میکنه و…

پیشنهاد شایسته:

دانلود رمان لمس دشمن به قلم holly_renee با لینک مستقیم

دانلود رمان آشفتگی مرا داروگ میفهمد به قلم مهسا عادلی با لینک مستقیم

دانلود رمان التیام به قلم ریحانه کیامری با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان آمیخته به تعصب

– نه فرشید. فعلا نه.بزار هروقت تونستم بیام بهت خبر میدم.

دلخور شده و با لحنی تند جوابم را داد: دیگه داری شورش رو در میاری شیدا. دو سه هفته اس هرجا میگم بریم میگی الان نه بزار برای بعد. یعنی باور کنم همه ی این بهونه آوردنات به خاطر شاهینه؟

متعجب اخمی کردم و پرسیدم: -منظورت چیه؟ میخوای بگی دارم بهت دروغ میگم؟

انکار نکرده و حق به جانب و بی پرده گفت: -نمیدونم. ممکنه. شاید همه ی اینا بهونه است که منو دست به سرکنی. هوم؟

تک خنده ای از روی ناباوری کردم و بغض در صدایم نشست.

– اگراینجوری فکر میکنی همون بهتر که این رابطه رو همین جا تمومش کنیم. اینطوری منم دیگه مجبور نیستم برای دیدن تویی که هنوز بهم اعتماد نداری هزار جور دوز و کلک به داداشم بزنم آقا فرشید.

گفتم و بی آن که مهلت جواب دادن به او بدهم تماس را قطع کردم.

به ثانیه نکشیده که موبایل در دستم لرزید و شماره ی فرشید روی صفحه نقش بست. آن قدر از دستش حرصی بودم که بی معطلی رد تماس زده و موبایل را خاموش کردم.

اینکه او شرایطم را درک نکرده و به راحتی چنین قضاوتی درباره ام کرده بود خیلی برایم گران تمام شد و او را در نظرم پایین آورد.

اصلا فکرش را هم نمی کردم چنین تفکراتی در موردم در سر بپروراند و من را طوری ببیند که برای ندیدنش بخواهم چنین بهانه ی مسخره ای بیاورم.

صدای باز شدن درب ورودی باعث شد تا از جا برخیزم و برای رهایی از فکر اوهم شده از اتاق بیرون بروم. شاهين بود که با عجله به طرف اتاقش رفته وصدایش را روی سرش انداخت : شیدااا.

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید