دانلود رمان شومینه به قلم نرگس نعمت زاده با لینک مستقیم
رمان شومینه نسخه کامل
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۸۷۸
خلاصه رمان شومینه:
دانلود رمان شومینه… حامی پسری از مناطق محروم پایین شهره که بخاطر جور کردن پول دیه فردی که خواهرش باهاش تصادف کرده، پاش به خلاف و دزدی وا می شه. آرامش(ملقب به طوفان) دختری ۱۹سالس که از وقتی شروع به تاتی تاتی کرد، دور و برش فقط کیسه بوکس دیده و وسایل رزمی! روحیش با دخترای هم سن خودش زمین تا آسمون متفاوته! پدر و مادر آرامش که از ماموران اطلاعاتی و خبره کشورن، طی یه سانحه جونشون رو از دست میدن. اما کیارش، پدر آرامش، قبل از مرگش مسئولیتی رو به گردن آرامش می ذاره، که…
پیشنهادی سایت شایسته دات کام:
دانلود رمان سایه پرستو به قلم هینا محرر با لینک مستقیم
دانلود رمان زلاتا به قلم گیسو خزان با لینک مستقیم
دانلود رمان حربه ی احساس به قلم کیمیا وارثی با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان شومینه را با ما بخوانید:
“حامی” سینی گوشت را که برداشت، از پشت میز بلند شدم و به سمتش رفتم.
-بدش من آبجی. نگاه خیره اش رویم ثابت ماند.
تازه فهمیدم چرا وقتی به او می گفتم آبجی” آنگونه نگاهم می کرد و دمق می شد.
خیره شدم در چشمانش. یک طرف سینی در دست من بود، طرف دیگرش در دست او. حتی پلک هم نمی زد.
انگار در این عالم نبود ولی من خوب حواسم جمع بود.
سینی را کمی کشیدم سمت خودم. به خودش آمد و رهایش کرد.
سرش را انداخت پایین و با یک تشکر نصفه و نیمه به سمت سینک رفت.
باید پرونده ی این موضوع را هرچه زودتر می بستم، باید اگر به من دل بسته بود هرچه سریعتر تکلیفش را روشن می کردم.
انصاف نبود دختر مردم منتظر بماند. باید امید واهی در دلش را از بین می بردم.
اگر همان موقع این کار را می کردم ممکن بود دلخور شود، ولی به نفعش بود.
نمی شد خودم را بزنم به بیخیالی و بگویم شاید نباشد و چنان باشد.
احتمال داشت هر چه که می گذرد بیشتر دلبسته ی این پسر یتیم و اس و پاس شود.
سینی گوشت را گذاشتم روی میز. دستم را به تکیه گاه صندلی زدم و خیلی بی مقدمه گفتم: چرا هر وقت بهت میگم آبجی یهو از این رو به اون رو می شی؟
سرش را بلند کرد ولی به طرفم برنگشت. می توانستم حالت چهره اش را تصور کنم.
حتما چشمانش را کمی گرد کرده بود و مشغول جویدن لبش بود.
کمی من من کرد و به سختی گفت: من؟ نه! واسه چی باید از این رو به اون رو شم؟
تک خنده ای کردم و با لحن شوخی گفتم: حاج خانم من خودم زغال فروشم میخوای منو سیاه کنی؟
_ن… نه بخدا چرا همچین فکری می کنین؟
شیر آب را زیاد کرد. فهمیدم از اضطراب است.
اگر یک درصد هم به حرف های آرامش شک داشتم، به کل از بین رفت…
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید