منوی دسته بندی
دانلود رمان درد داشت لبخندت به قلم دل آرا دشت بهشت با لینک مستقیم

دانلود رمان درد داشت لبخندت به قلم دل آرا دشت بهشت با لینک مستقیم

دانلود رمان درد داشت لبخندت به قلم دل آرا دشت بهشت با لینک مستقیم

رمان درد داشت لبخندت نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۱۶۶۲

خلاصه رمان درد داشت لبخندت:

دانلود رمان درد داشت لبخندت… نازلی که تمام خانواده اش و حتی همسر برادرش پزشک هستند برای ثابت کردن خود به آن ها و اینکه رشته مورد علاقه اش (زبان انگلیسی) هم می تواند آینده ی خوبی داشته باشد، با داشتن همسر و دختری ۵ ساله تصمیم به کار می گیرد، به همین منظور در شرکتی به عنوان مترجم استخدام می شود که…

3 رمان عاشقانه جدید:

دانلود رمان بوی موهایت چند به قلم آذین بانو با لینک مستقیم

دانلود رمان دلقک به قلم صبا مرادی با لینک مستقیم

دانلود رمان مردی که شناخته نشد به قلم زهرا راستگو با لینک مستقیم

بخشی از دانلود رمان درد داشت لبخندت

وقتی روی صندلی جا گرفتم دوباره غم عالم در دلم سرازیر شد.

الان باید به خانه برمی گشتم؟ اصلا می شد اسمش را خانه گذاشت؟

حسامی که دیگر حاضر نبود با من زیر یک سقف بماند می خواست به کلاردشت برود و من باید تصمیم می گرفتم که آن خانه یا جای من است یا جای حسام!

موبایلم لرزید. آن را از جیبم بیرون آوردم و پیام ترنم را باز کردم. چی شده بود که گریه می کردی؟ شوهرت واسه چی اومده بود شرکت؟

بی حوصله تایپ کردم. برات تعریف میکنم. الان حوصله ندارم.

موبایل شروع کرد به زنگ خوردن اول فکر کردم ترنم است اما با دیدن صفحه و نام گودرز با حرص پلک زدم و دکمه سبز را لمس کردم.

-بله؟ _فکر کنم گفته بودم که توی پارکینگ منتظرتم و منتظر نموندی که ببینی من موافقم یا مخالف! -چقدر تو یک دنده و…

نفسش را با حرص بیرون فرستاد و حرفش را نصفه رها کرد.

به جایش گفت: – داری کجا میری؟ دوباره لب هایم آویزان شد. _خونه. _بری پیش اون مرتیکه ی…

-هیچی نگو باشه؟ صدايم لرزید. اگر نمی تونی از دردم کم کنی به دردام اضافه نکن.

برای چند ثانیه ای آن سوی خط سکوت کرد. فکر کردم قطع کرده است اما با صدای آرامی گفت:

– میخوام از دردت کم کنم… فقط بهم بگو چجوری! -نمی دونم!

واقعا نمی دانستم هیچ ایده ای نداشتم که چطور می شود همه چیز را سر و سامان داد فقط میشد زمان را به عقب برگرداند…

آنقدر عقب که هیچ وقت تصمیم نمی گرفتم کارم را تغییر بدهم!

-مشکلتون خیلی عمیقه؟

اشک صورتم را خیس می کرد. -داریم جدا می شیم. و دوباره سکوت… – تو یا اون؟ _هر دو.

دندان هایم را به هم فشردم تا صدای گریه ام بالا نرود.

-الان خوشحالی؟ من هیچ وقت نخواستم که جدا بشی!

با گریه خندیدم. _چون اهرم فشارت…

_اهرم فشار بره به جهنم نازلی… من اولش شايد… شاید اصلا… الان…

متعجب از کلمات بی معنی اش اشک هایم عقب رفتند و با جمله بعدی اش عملا اشکم از تعجب بند آمد.
– الان… نمی دونم چه مرگمه…

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید