منوی دسته بندی
دانلود رمان بوی جنگل های افرا به قلم زیبا سلیمانی با لینک مستقیم

دانلود رمان بوی جنگل های افرا به قلم زیبا سلیمانی با لینک مستقیم

دانلود رمان بوی جنگل های افرا به قلم زیبا سلیمانی با لینک مستقیم

رمان بوی جنگل های افرا نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه، معمایی

تعداد صفحات : ۱۸۷۱

خلاصه رمان : 

دانلود رمان بوی جنگل های افرا… قصه سه دوست و سه خانواده است که گذشته مشترکی با هم دارن و فرزندانشون دوستی عمیقی با هم‌دارن که در خِلال این دوستی، سیاوش و ارسلان از افرا خواستگاری میکنن.. سیاوش و افرا عاشق و معشوقن و ارسلان حاضر به درک این مسئله نیست چون خودش هم عاشق افرا شده… جواب افرا شیرازه زندگی هر سه خانواده رو از هم میپاشه و حوادثی رخ میده که رازهای گذشته رو‌ میشه و…

بهترین رمان های مافیایی:

دانلود رمان ماساژور گنگستر مافیا به قلم جسا کین با لینک مستقیم

دانلود رمان کمی برایم عشق دم کن به قلم شهلا خودی زاده با لینک مستقیم

دانلود رمان تقاص یک رویا به قلم سیمای با لینک مستقیم

دانلود رمان دلبر برای رئیس مافیا به قلم ک_هارت با لینک مستقیم

بخشی از  رمان بوی جنگل های افرا

طول راهروی منتهی به اتاق مدیریت را با گام های تندی پیش می رفت. نگران بود. نشده بود کیانفر بزرگ در این ساعت کاری او را بخواهد، آن هم آنقدر فوری و فوتی!

حجت وقتی به او گفته بود برود به سمت اتاق مدیریت خودش هم دست و پاهایش را گم کرده بود چه برسد به او که حالا باید می رفت تا ببیند جریان چیست و چه چیزی نظم آلوار را بر هم زده و میان کارگرها پچ پچ به راه افتاده است.

وقتی به اتاق هوشنگ کیانفر رسید که صدای فریادش به پشت درهای اتاق هم می رسید: -امروز پسرت رو میخوام، فردا که برام دوزار هم ارزش نداره…

هیچگاه فال گوش ایستادن را دوست نداشت؛ از طرفی هم است، از طرف دوست نداشت اینطور سر زده وارد اتاق شود.

کمی از در اتاق فاصله گرفت و اجازه داد منشی حضورش رااطلاع بدهد و بعد با درخواست خود کیانفر وارد اتاق شود.

به سمت میز منشی برگشت که بر خلاف منشی ارسلان نه تنها شوخ نبود که خیلی جدی بود و همیشه ی خدا عینک فرم مشکی بزرگی روی صورتش بود، عینکی که بیش از پیش او را جدی نشان می داد.

-خانم شجاعی به آقای کیانفر حضورم رو اطلاع بدید، امر فرموده بودن خدمتشون برسم!

قبلاً از این عادت ها نداشت. وقتی می خواست وارد اتاق مدیریت یا هر بخش دیگر آلوار بشود خودش با تقه ای به در حضورش را اعلام می کرد.

به همین دلیل خانم شجاعی از زیر عینکش با تردید او را نگاه کرد و بعد با همان تردید هم دستش به سمت گوشی روی میزش رفت و اجازه ی ورودش را به اتاق خواست…

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید