منوی دسته بندی
دانلود رمان نشسته در نظر به قلم آزیتا خیری با لینک مستقیم

دانلود رمان نشسته در نظر به قلم آزیتا خیری با لینک مستقیم

دانلود رمان نشسته در نظر به قلم آزیتا خیری با لینک مستقیم

رمان نشسته در نظر نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی

تعداد صفحات : ۱۴۳۴

خلاصه رمان نشسته در نظر:

دانلود رمان نشسته در نظر… همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه میدونست خانم‌ جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ حاجی و پسر وسطیش،صابر و تازه بعد از شلوغی بروبیای شب سه و هفت، اهل خونه به صرافت افتادن که بفهمن تو واویلاییِ تصادف اول حاجی به رحمت خدا رفته بود یا پسرش؟! شوخی که نبود پای میلیاردمیلیارد ارث و میراث حاجی وسط بود…

رمان های برتر شایسته دات کام:

دانلود رمان نیلوفری برای مرداب به قلم مهین عبدی با لینک مستقیم

دانلود رمان گریز از تو به قلم مریم نیک فطرت با لینک مستقیم

دانلود رمان چاو چاو به قلم سروناز روحی با لینک مستقیم

بخشی از دانلود رمان نشسته در نظر

چای دم کرده بود؛ آن هم توی قوری ست چای خوری تازه اش که همین امروز خریده بود.

ذوق وسیله نو بود یا التهاب یک شروع تازه؟! نمی دانست اما دوستش داشت.

کابینت را باز کرد و ظرف غنچه های گل محمدی را بیرون آورد این ها را اختربانو داده بود و او این روزها بی اینکه بخواهد چقدر نگران آن زن بود.

چند غنچه توی ظرف ریخت و از آشپزخانه خارج شد.

آینه و شمعدان عقدش حالا روی میز کنار هال جا خوش کرده بود و گلدان کوچکی درست کنار آینه به نگاهش لبخند میزد.

وقت عبور بی اراده برگ های گل را ناز کرد و در نور کم آباژور چشم چرخاند چیدمان خانه کامل نشده بود، اما کم کم از اینجا خوشش می آمد.

می توانست برای شب های زمستان کلی کاموا بخرد و میان حساب و کتاب کارگاه کوچکش، به یاد روزهای منزل عمو غفور شال و جوراب و دستکش ببافد.

تراس بزرگی داشت این خانه و او باید فکری هم برای گل و گلدان هایی می کرد که قرار بود لبه تراسش بچیند.

عمیق تر نفس کشید و عطر خانه تازه در مشامش پیچید. یک چیزی بود بین نویی وسایل و عطر محو لباس هایش.

همه چیز همانی بود که روزهای دانشجویی آرزویش را کرده بود؛

اینکه او باشد و یک خلوت دنج کنار مردی که عاشقش بود فقط اگر…

اگر کابوس حرف های حاج رحمان رهایش می کرد.

قدم به اتاق خواب گذاشت و مقابل آینه ایستاد. نم حمام هنوز روی موهایش بود و صورتش آرایشی نداشت.

تارهای مو را از صورتش کنار زد و خیره به چشم های توی آینه یک باره لبخندی که داشت پر زد. نمی توانست!

نمی شد که ترس و وهم واقعیات پنهانی را که در زندگی اش حضور داشت کنار بزند، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده!

حقیقت وجود داشت؛ حتی اگر او با همۀ ناتوانی سعی می کرد نادیده اش بگیرد و البته که این حقیقت میتوانست خیلی خیلی ترسناک باشد.

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید