منوی دسته بندی
دانلود رمان آبروی ماه به قلم نیلوفر قنبری با لینک مستقیم

دانلود رمان آبروی ماه به قلم نیلوفر قنبری با لینک مستقیم

دانلود رمان آبروی ماه به قلم نیلوفر قنبری با لینک مستقیم

رمان آبروی ماه نسخه کامل رایگان

موضوع رمان عاشقانه

تعداد صفحات : ۱۹۶۳

خلاصه رمان :

دانلود رمان آبروی ماه… شرط بستیم عاشقم کنه، بدجوری عاشقش شدم. اما درست روز موعود ترکم‌ کرد و بعد از هفت سال برگشت تا انتقام بگیره. گناه من چی بود؟ بی‌گناهی!

بعد از دانلود رمان آبروی ماه این رمان ها رو از دست نده:

دانلود رمان نشسته در نظر به قلم آزیتا خیری با لینک مستقیم

دانلود رمان نیلوفری برای مرداب به قلم مهین عبدی با لینک مستقیم

دانلود رمان گریز از تو به قلم مریم نیک فطرت با لینک مستقیم

بخشی از رمان آبروی ماه

محمد با خروج آی پری از اتاق غیاث، فورا از جا بلند شد.

اما سرش را بلند نکرد می دانست دختر بیچاره دوست ندارد کسی صورت ناراحتش را ببیند و برایش دلسوزی کند.

آی پری با قدمهایی بلند از دفتر بیرون رفت و سمت آسانسور قدم تند کرد. کابین در حال بالا آمدن بود و درست در همان طبقه متوقف شد.

در که باز شد با دیدن جهانگیر، کیارش و سپهر دست به سینه کناری ایستاد و با سری بالا و لبخندی حرص دربیاور گوشه ی لبش سر خم کرد.

_به به برادران دیروز و دشمنان خونی امروز من بفرمایید. خوش گلدیز.

جهانگیر اول پا بیرون گذاشت صورت برافروخته و رد اشک روی گونه های آی پری حکایت از این داشت که پیش غیاث بوده و حسابی به پر و پای هم پیچیده بودند.

_خودت باعث شدی دشمنت بشیم. هر کی عزیز داداشمون بود عزیز ما هم بود ولی تو خرابش کردی.

کیارش کنارش ایستاد. -جهان هیچی نگو. بیا بریم تو.

آی پری رو به صورت پر از اخم جهانگیر کرد:تو و اون رئیست خیلی زود متوجه میشین اشتباه بزرگی مرتکب شدین.

اون وقت فقط میخوام بدونم با چه رویی میاین و از من حلالیت می طلبين.

جهانگیر پوزخند زنان رخ از او گرفت. هه کی؟ ما؟! اون روز هیچ وقت نمی رسه آی پری جلوتر رفت و در چشمان گیرا و تو خالی او خیره شد.

-کور خوندی اگر به آرزوت برسی من هیچ جا نمیرم ناراحتی خودت برو تو همون شعبه هایی که دلت م یخواد منو بفرستي. من والا جام خوبه خوب.

– سماوات ببين. کیارش دست جهانگیر را کشید و سمت در دفتر غیاث هلش داد.

– برو تو جهان اینجا جای یکی به دو نیست. برو دهن منو وا نكن. سپهر تو هم بیا برو.

سپهر غر زد: من که چیزی نگفتم این خانوم خودش شروع کرد.

جهانگیر باز خواست دهانش را باز کند، اما کیارش چشم غره رفت: جهان!

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید