دانلود رمان رایحه ی محراب به قلم لیلی سلطانی با لینک مستقیم
رمان رایحه ی محراب نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 5249
خلاصه رمان رایحه محراب:
دانلود رمان رایحه ی محراب… نهم تیر ماہ سال ۱۳۵۷/۲۵۳۷مثل تمام روزهاے گرم و آفتابے تیر ماہ،بانوے آسمان روے سر حیاط سایہ انداختہ بود.چشم بہ عقب گرداندم و خوب اطراف را دید زدم!خبرے از مامان فهیمہ و ریحانہ نبود اما براے اطمینان خاطر،پاورچین پاورچین بدون دمپایے روے موزاییڪ هاے داغ قدم برمیداشتم.
از ترس این ڪہ نڪند یڪهو حاج بابا هوس ڪند وسط ظهر بہ خانہ جلوس ڪند،روسرے حریرم را مرتب ڪردم. هرچند موهاے بافتہ شدہ ام روے ڪمر افتادہ بود!
زبان دور لب هایم گرداندم،تنم تب داشت و گلویم عطش!
احساس میڪردم قرار است بزرگترین خبط دنیا را مرتڪب شوم!
قلبم بے تاب و بے قرار بہ سینہ ام مے ڪوبید،آهستہ نفسم را آزاد ڪردم و بہ راهم ادامہ دادم.
باید ملتفت مے شدم آن پایین چہ خبر است،هرچند چیزهایے حدس میزدم!
چند قدم ماندہ بہ پلہ هاے آجرے انبار صداے در حیاط بلند شد.
از ترس لب گزیدم اما سریع بہ خودم آمدم.
عادے روے برگرداندم ڪہ دیدم حاج بابا دارد در را مے بندد. آب دهانم را قورت دادم و نفس تازہ ڪردم. بیخود بہ دلم بد نیوفتادہ بود!
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان شب های آفتابی من به قلم ستاره صولتی با لینک مستقیم
دانلود رمان عزازیل به قلم مرضیه اخوان نژاد با لینک مستقیم
دانلود رمان تو یه اتفاق خوبی به قلم سیده مهری هاشمی با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان رایحه ی محراب
سری تکان دادم و همراه ریحانه از حیاط کوچک مان عبور کردیم، حاج بابا و مامان فهیم دیوانه ی این خانه و حوض کوچک و باغچه ی همیشه سر سبزش بودند!
نوزده سال با هم در این آشیانه آواز عشق خوانده بودند و دوست نداشتند ظاهر و حال و هوای خانه هیچ تغییری کند!
خانه ای نسبتا بزرگ در یکی از کوچه های بن بست منیریه.
اهالی محل اکثرا بازاری بودند و متدین و مذهبی.
همه یکدگیر را می شناختند و با هم رفت و آمد داشتند…
پدرم از افراد سرشناس و معتبر محل و بازار بود. از دوران کودکی در منیریه بزرگ شده بود، از همه مهمتر خانه ی پدری عمو باقر که نزدیکترین دوستش…
به حساب می آمد و از زمان قنداق رفیق گرمابه و گلستان هم بودند همین جا رو به روی خانه ی مان بود!
عمو باقر زودتر از حاج بابا دل به چشمان قهوه ای رنگ خاله ماه گل داده و ازدواج کرده بود. آنطور که خاله ماه گل می گفت اوایل ازدواج در اتاق کوچک طبقه ی دوم خانه ساکن بودند.
بعد از فوت پدرشوهر و مادرشوهرش خانه به عمو باقر رسید و دوباره به خانه بازگشتند. تنها فرزندشان محراب،پنج شش سالی از من بزرگتر بود.
محراب حکم برادری بزرگتر و منفور را برای من و ریحانه داشت! البته منفور فقط برای من!
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید