✾دانلود رمان جمجمه های بی مغز به قلم سونیا منصوری با لینک مستقیم✾
✾رمان جمجمه های بی مغز نسخه کامل رایگان✾
✾موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی✾
✾تعداد صفحات : 1043✾
✾خلاصه رمان جمجمه های بی مغز:✾
دانلود رمان جمجمه های بی مغز… عاشقانهای که به ثمر نمی رسه و بعد از عقد، داماد عاشق دخترعموی عروس میشه.
سروه دختر زیبایی که به خاطر مزاحمت های وقت و بی وقت مسعود جواب مثبت به شهابی میده که ادعای عاشقی داره. اما با بلایی که مسعود سرش میاره ورق زندگیش بر می گرده…
✾پیشنهاد سایت شایسته:✾
دانلود رمان سایه ی تردید به قلم رضوانه راد با لینک مستقیم
دانلود رمان فتنه گر به قلم ریحانه نیاکام با لینک مستقیم
دانلود رمان رد پای سایه به قلم آیدا راد با لینک مستقیم
✾قسمتی از دانلود رمان جمجمه های بی مغز✾
زمستان اسفند هزار و سیصد و نودــ تهران تنهایی واژه ی تلخی است که تلخی اش نفس قطع میکند و چشمه ی اشکهایت را تا همیشه به جوشیدن وا میدارد…
هرچه بیشتر در فکر فرو میرفت و در دریای بیکسی اش بیشتر غرق میشد این واژه ی زهر مانند بیشتر در دهانش مزه میکرد. به راستی او تنها بود و این واقعیت هر بار هم چون پتکی بر سرش فرود میآمد.
سرش را بهسمت آسمان گرفت و در حالی که به تمام روزهای تلخی ــ که در این شش سال گذشته گذرانده بود
ــ فکر میکرد؛ اشکهایش بیاختیار روی گونه های برجستهاش جاری میشدن.
عزیز استکان را روی نعلبکی جلوی سروه گذاشت و وقتی او هم خیره اش شد با چشم هایش به شکرپاش اشاره کرد. چایی شیرین کن با پنیر و گردو نون هم صبح مرتضی پسر زهره خانم رفت برای مادرش بگیره برای ما هم خرید.
خدا خیرش بده من دیگه پا ندارم تا سر کوچه قدم بردارم. سروه…
لبخند مهربانی روی لبهایش نشست. -همون که پسر بچه بود همیشه با توپش شیشهی خونه های محله رو پایین میآورد عزیز خندیدو ابرویی بالا برد.
-آره همون ولی انگار یادت رفته آوان هم پایهی شیطنت هاش بود! شکر پاش را برداشت و مقداری در چایاش خالی کرد. اسم اون بیمعرفت رو نیار رفت…
و پشت سرش رو هم نگاهی ننداخت.
لبخندی روی لبهای عزیز جان گرفت. ساعت هفت زنگ میزنم تاکسی. با شنیدن حرفی که عزیز زد قاشق کوچکی که برداشته بود تا شکر را در چایش حل کند میان زمین و هوا در دستش ماند ذهنش در حال حلاجی حرف های عزیز بود
و ساعت هفت را بارها با خود مرور کرد.
تاکسی؟ چرا؟ عزیز لقمهای به سمتش گرفت:
مگه دیروز نگفتم شام مهمون خونه محمودیم؟ سروه با شنیدن نام عمو عصبی دندانهایش را روی هم فشردو قاشق را روی زمین انداخت. چندبار نفس عمیق کشید تا آرامشش را بازیابد و سپس صورتش را میان دست هایش پنهان کرد …
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید