منوی دسته بندی
دانلود رمان گرد باروت به قلم معصومه آبی و طاهره الف با لینک مستقیم

دانلود رمان گرد باروت به قلم معصومه آبی و طاهره الف با لینک مستقیم

✾دانلود رمان گرد باروت به قلم معصومه آبی و طاهره الف با لینک مستقیم✾

✾رمان گرد باروت نسخه کامل رایگان✾

✾موضوع رمان : عاشقانه، پلیسی✾

✾تعداد صفحات : 2987✾

✾خلاصه رمان گرد باروت:✾

دانلود رمان گرد باروت… همایون مامور پلیسی که با همکارانش سعی می کنن امنیت جامعه رو برقرار کنن!
اما همه ی اونها زندگی شخصی دارن ، همه ی اونها خانواده ای دارن…
توی کارشون با مشکلاتی درگیرن چیزهایی می بینن که دلشون رو به درد میاره و حتی متنفرشون میکنه…!
همایون سعی میکنه بجنگه و پیروز بشه اون مجبوره با چیزی بجنگه که به آرامی توی رگ و خون میخزه و یه زندگی رو از هم می پاشونه….

✾پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان گرد باروت✾

دانلود رمان رج به رج عشق به قلم فاطمه جعفری با لینک مستقیم

دانلود رمان کلاکت به قلم سرو روحی با لینک مستقیم

دانلود رمان انارچین به قلم فاطمه ایمانی با لینک مستقیم

✾قسمتی از دانلود رمان گرد باروت✾

به دور از هیاهوی بیرون از اتاق ، روی صندلی چرخانش لم داده بود و پلک های خسته اش را با نوک انگشتانش ماساژ می داد.

نور ماتی که از پنجره ی بسته ، به درون اتاق می تابید نشان از هوایی ابری و دل گیر داشت…
دو دستش را رو به بالا کشید و سعی کرد کمی از خستگی شانه هایش بکاهد ؛ سپس آنها را کنار تنش رها نمود و با آن که هیچ دلش نمی خواست تا چشم باز کند ، اما نتوانست نسبت به دیدن ساعت که صدای تیک و تا ِک آن تحریکش می کرد، بی اعتنا باشد.

کمی پلک هایش را بالا داد و نگاهش را به رقص عقربه ها دوخت ؛ چهار و پنجاه و سه دقیقه ی عصر!
دوباره پلک بست و کف دستش را به پیشانی اش فشرد ؛ حس می کرد که از خستگی رگ هایش متورم شده اند…
سعی کرد با چند نفس عمیق ، افکار مزاحمش را پس بزند و درهمی مغزش را سامان دهد و روی سکوت و آرامش تمرکز کند!…

گاهی حس می کرد اصلاً ، شغلی که آن را برای خودش برگزیده است ، انتخاب درستی نبوده . اما بعد، تا به خود می آمد آنچنان درگیرش می شد که حتی یادش می رفت زمانی نسبت به آن، حس پشیمانی داشته است….
تلفن زنگ خورد و انگار یک نابلد، آرشه را برداشته و با قدرت تمام روی سیم های ویالون می کشید؛ همانقدر ناهنجار و آزاردهنده!…

لپ هایش را باد کرد و نفس عمیقی از سینه بیرون فرستاد و در کار خدا ماند؛ همان لحظه داشت شکایت می کرد!
بی حوصله و در حالی که زبان روی لب می کشید، گوشی را برداشت :
-بلـــه ؟

صدای مردی درون گوشی پیچید:

-الو جناب سروان! یه خودکشی مشکوک رخ داده لطفاً خودتون رو سریعتر برسونید به این آدرسو

آدرس را که مرد از پشت گوشی می گفت ، به سرعت روی برگه ای کوچک از میان انبوه کاغذ های روی میزش نوشت و برای خاتمه. دادن به مکالمه گفت:

-سریع میرسونم خودمو.

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید