منوی دسته بندی
دانلود رمان عاشقی خاص من و تو به قلم فاطمه غلامی با لینک مستقیم

دانلود رمان عاشقی خاص من و تو به قلم فاطمه غلامی با لینک مستقیم

🌺دانلود رمان عاشقی خاص من و تو به قلم فاطمه غلامی با لینک مستقیم🌺

🌺رمان عاشقی خاص من و تو نسخه کامل رایگان🌺

🌺موضوع رمان : عاشقانه، استاد دانشجویی، جدید🌺

🌺تعداد صفحات : 392🌺

خلاصه رمان :🌺

دانلود رمان عاشقی خاص من و تو… درمورد « فاطمه دختر با حجاب و خیلی خجالتیه که توی دانشگاه یکی از پسرای خوشتیپ و پولدار عاشقش میشه. فاطمه به خاطر اذیت های ارسلان دانشگاهشو عوض میکنه ارسلان در به در دنبالش میگرده ولی پیداش نمیکنه،تا اینکه چند سال بعد فاطمه برای کار کردن توی یه شرکت برای مصاحبه میره و اونجا …

🌺پیشنهادسایت شایسته بعد از دانلود رمان عاشقی خاص من و تو🌺

دانلود رمان رنگ سال به قلم MooN با لینک مستقیم

دانلود رمان همخونه استاد به قلم ناشناس با لینک مستقیم

دانلود رمان رستاخیز به قلم نون قاف با لینک مستقیم

🌺قسمتی از رمان عاشقی خاص من و تو🌺

از دردسر راحت شده بودم و توی دانشگاه جدید حسابی بهم خوش می گذشت

.چون کسی نبود که اذیتم کنه فرزاد خودش من و می آورد و برم می گردوند… امروز داشتم از کلاس بیرون میزدم که یه نفر محکم خورد بهم. سرمو که بلند کردم چشمم خورد به یه دختر خوشکل… واقعا خوشکل بود ببخشیدی گفت و رفت کنار…

یکی از کتابام افتاده بود روی زمین دولا شدم و خواستم برش دارم که چشمم به یه آشنا خورد…

احساس کردم اشتباه دیدم ولی وقتی بیشتر توجه کردم دیدم دختر خالم وایساده و داره با یه پسری حرف میزنه… بابام نمی ذاشت باهاش ارتباط داشته باشم می گفت دختر درستی نیست…

رومو برگردوندم و راهمو ادامه دادم. از در دانشگاه بیرون زدم که دیدم فرزاد منتظرم وایساده با لبخند به سمتش رفتم… ارسلان: توی شرکت بودم و سرم گرم کارا بود دوسه روز بابا شده بود یه هفته و هنوز نیومده بودن. پریا گفت دیروز زنگ زده و حالشون خوب بوده ولی مادربزرگ حالش خوب نبوده…

درست نمی دونستم مادر بزرگ چشه گوشیم زنگ خورد.. برش داشتم پریا بود که با هق هق گفت: داداش زود بیا خونه، زود… من: چی شده؟ حرف بزن.. پریا:

بابا و عمو تصادف کردن…

با این حرفش سریع بلند شدم و از اتاق زدم بیرون… سوار ماشینم شدم و با سرعت بالایی رفتم سمت خونه بابا… بابا و عمو تصادف رده بودن و بابا توی ماشین سکته کرده بودو در جا مرده بود.

این بدترین شکی بود که میتونست به ما وارد بشه… شک دومم این بود که عمو توی کما بود. اینطور که مشخص شده بود بابا سکته کرده و عامل تصادف اون سکته لعنتی شده بوده… با صدای گریه های ریحانه (زن بابا) و پریا به خودم اومدم… خودمم بغضم گرفته بود ولی نمی تونستم گریه کنم… چهلمم گذشت ولی خبری از به هوش اومدن عمو نشد.

همه چیز مثل برق و باد گذشت …

🌺با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش🌺

🌺اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید🌺

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید