✩دانلود رمان خان یاغی به قلم آیسا سادات حسینی با لینک مستقیم✩
✩رمان خان یاغی نسخه کامل رایگان✩
✩موضوع رمان : عاشقانه، رمزآلود، بزرگسال✩
✩تعداد صفحات : 948✩
✩خلاصه رمان خان یاغی:✩
دانلود رمان خان یاغی… می گویند پدرش مرد کثیفی بود که در حین مستی به زنی متاهل نزدیک شده و کشته میشود ومادرش زنی هرزه که قبل از ازدواج دومش فرار می کند…
آنقدر از مادرش بدگفتن که خان دستور داد با برادر هیزش ازدواج کند … اما قبل از مراسم فرار کرد ، آن هم با مردی دیگر گناه مادر را پایه دختر نوشتند . گفتند از تخم همان پدر است ، که شیر همان مادر را خورده … این هم اینجا بماند مردهارا از راه بدر می کند و به دختران هرزگی یاد می دهد
برایش حکم بریدند …یا سنگسار یا به جای مادرش زن مردی شود که سی و پنج سال از او بزرگ تر بود
هیچ کس دلش به حال او که حال بی کس بود نسوخت ….
خان برایش شرط گذاشت … حکم عوض نشد …
اما می توانست به جای عروس آن مرد پیر شدن عروس خان شود.
خانی یاغی و قصی القلبی که رحم در دلش نبود.
با این کارش به اولطف نکرد .
بلکه قصد داشت تاوان فرار شوهر خواهرش با مادر آن دختر را بگیرد.
و امان از وقتی که خان عصبانی می شد و قصد زمین زدن کسی را داشت.
آن وقت بود که نمی گذاشت طرفش یک روز خوش ببیند …
یعنی دخترک ما می تواند دل خان یاغی را نرم کند ؟!
رمانی پر رمز و راز.
✩پیشنهادی از شایسته بعد از دانلود رمان خان یاغی✩
✔دانلود رمان عاشقی خاص من و تو به قلم فاطمه غلامی با لینک مستقیم
✔دانلود رمان رنگ سال به قلم MooN با لینک مستقیم
✔دانلود رمان همخونه استاد به قلم ناشناس با لینک مستقیم
✩قسمتی از دانلود رمان خان یاغی✩
گوشش را به در چسباند تا شاید صدایی بشنود. اما دریغ از شنیدن آوایی.با نگرانی پشت در اتاقش نشست و ناخنهایش را جوید.
استرس امانش را بریده بود و ذهن منفینگرش، فرضیههای بدی میداد. کم پیش میآمد برای مسئلهای حاج عمویش بخواهد با مادرش خصوصی صحبت کند. همیشه واسطه گفتههایشان زنعمو عصمتاش بود. اما اینبار حاج عمویش بی خبر به آنجا آمده و خواسته بود با مادرش خصوصی حرف بزند. مجددا پشت در ایستاد و گوش سپرد.
ثانیهای نگذشته بود که با باز شدن یک باره در، هراسان قدمی عقب رفت. ناهید خانم نگاه نگرانی به آذین انداخت و گفت:
– پشت در چی می خواستی
مادر؟ طوریت شد؟ سرش را به طرفین تکان داد و با شتاب پرسید: عمو رفت؟ روی تخت آذین نشست و درحالی که گره روسریاش را باز می کرد، جواب داد:
– آره همین چند دقیقه پیش.
کنجکاو و نگران جلوی پای مادرش نشست و پرسید:
– خب چیکار داشت؟
ناهید خانم لبخندی زد و در حالی که دستش را به موهای آذین میکشید، زمزمه کرد:
– خیره انشاالله. در حالی که کلمات را گم کرده بود، مبهوت و بی صدا لب زد:
– چی؟ ناهید خانم خم شد و سر آذین را به سینه فشرد. بوسهای روی موهای مشکیاش زد و با بغض زمزمه کرد:
– یعنی مبارکت باشه یادگار محمد. مبارکت باشه دخترم. سفید بخت بشی نور چشمم.
هنوز باور آنچه شنیده بود برایش مشکل بود. واقعا تمام شد؟
بلاخره وصال چند سالهاش میسر میشود؟ قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. با دودلی سرش را از روی سینه مادرش جدا کرد و من من کنان پرسید:
مامان، توروخدا… یعنی چی؟ چی گفت عمو؟
دوست داشت واضح و بی کم و کاست بشنود… دقیق و او به و او گفته های بینشان را.
می خواست بشنود تا باور کند تا دلش آرام شود. ناهید خانم دست های سرد حورا را میان دست های مادرانه اش گرفت و گفت:
هیچی مادر حاج آقا گفتن آخر هفته که مصادف هست با ولادت امام رضا، به میمنت و مبارکی بیان برای بله برون. مکثی کرد و با لبخند ملایمی ادامه داد …
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش✔
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید✔