دانلود رمان عطش سرخ به قلم ریحانه محمود با لینک مستقیم
رمان عطش سرخ نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 747
خلاصه رمان عطش سرخ:
دانلود رمان عطش سرخ… داستان زندگی پر فراز و نشیب نهال، دختری جسور و بیپروا را روایت میکند. نهال سبک زندگی آزاد و بیقیدی را دنبال میکند؛ درگیر روابط متعدد با جنس مخالف است و از خوشگذرانیهای بیپایان لذت میبرد. اما در میان این سبک زندگی متفاوت، دلش به شکلی عمیق به بهزاد گره خورده است.
بهزاد، مردی سختگیر و متعصب است که به اصول و باورهای سنتی خود پایبند است. او در گذشته، به دلیل بیقیدی و عدم تعهد همسر سابقش، تصمیم به جدایی گرفت و اکنون با نگاه موشکافانه و سختگیرانهای به زندگی و روابط مینگرد. همین تفاوت در شخصیتها، عشق نهال و بهزاد را در موقعیتی پیچیده قرار داده است.
اکنون نهال بر سر دو راهی بزرگی قرار دارد؛ او باید تصمیم بگیرد که آیا حاضر است برای حفظ رابطهاش با بهزاد، تغییراتی در زندگی و رفتار خود ایجاد کند یا نه. این عشق و کشمکش میان آزادیخواهی نهال و تعصبات بهزاد، داستانی پر از تنش و چالش را پیش روی خواننده میگذارد.
بعد از دانلود رمان عطش سرخ بخوانید:
دانلود رمان آناهیتا باران کن به قلم آتوسا ریگی با لینک مستقیم
دانلود رمان امیدی به بهار نیست به قلم نیلوفر لاری با لینک مستقیم
دانلود رمان مرثیه برف به قلم فاطمه درخشانی با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان عطش سرخ
– خیلی خوش اومدین، جناب مهندس.
سرش را تکان داد و با کمال ادب از نگهبان تشکر کرد. سوئیچ ماشینش را به او سپرد و در حالی که با دقت و پرستیژ تک دکمهی وسط کت خاکستری رنگش را میبست، کفشهای چرم سیاه و مارک گرنسونش را روی تک پلهی مرمرین ورودی عمارت ویلای بزرگ وارستهها گذاشت. در مسیر بین در اصلی و ورودی داخلی، مشغول احوالپرسی با اندک جمعیتی شد که آنها را میشناخت.
با ورود به سالن اصلی، بیتوجه به همهمهی حاکم، مستقیماً به سمت میز پذیرایی رفت و از میان نوشیدنیها، آب آناناسی که شدیداً دوست داشت را انتخاب کرد. جرعهی اول را به گلو فرستاد و همزمان، سخنرانی نادرخان وارسته که در معرض دیدش نبود، آغاز شد:
– خب خیلی مفتخرم که در چنین روز عزیز و فرخندهای در خدمت همهی شما همراهان همیشگیم هستم.
گوشهی لبش بالا رفت و با نوعی پوزخند، چهرهاش را جمع کرد و لیوان را بهآرامی در میان انگشتانش چرخاند تا محتویات داخلش بهخوبی هم بخورد.
– مفتخر! چه روز گند و مفتخری!
با بیمیلی گوش سپرد به ادامهی صحبتهای نادرخان که در نظرش چیزی جز چند جملهی بیمحتوا و بیپیام خاص نبود.
– میدونید که هر سال با شروع تیرماه برای رفع خستگی دختر عزیزم، مهمونی ترتیب میبینم، اما…
گوشهایش تیز شد؛ جملههای نادرخان همیشه از اما و اگرها خالی بودند. او معمولاً حرفهایش ساده و تکراری بود.
– مهمونی امروز، بهجز این که خانوادگی هست و جهت تفریح و احیای روحیهی تک فرزند عزیزم برگزار شده، جنبهی پرشور و هیجانانگیز دیگری هم داره و اون اینه که…
در همین لحظه، صدای ویبرهی تلفنش، که با وجود آن همهمه به گوش نمیرسید، حواسش را دو نیم کرد؛ نیمی از ذهنش در میان جمعیت و نزدیک به صدای نادرخان باقی ماند. پژمان زنگ زده بود. تماس را برقرار کرد و از خدا خواست که دوستش اینبار مختصر و مفید صحبت کند.
– بله پژمان؟
– سلام، چطوری؟ کجایی بهزاد؟ داستانی پیش اومده که باید باهات در میون بذارم.
بهزاد که میدانست این “داستان” هم مثل بقیهی ماجراهای بیسر و ته پژمان خواهد بود، سعی کرد سریع صحبت را تمام کند.
– الان جاییام، پژمان. مهمونی که تموم شد، میام پیشت. فعلاً.
تماس را قطع کرد و…
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید