دانلود رمان آخر این ماه به قلم مهرسار با لینک مستقیم
رمان آخر این ماه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، ازدواج اجباری، اجتماعی، بزرگسال، اروتیک
تعداد صفحات : 1080
خلاصه رمان آخر این ماه:
دانلود رمان آخر این ماه… ثمین دختری است که درگیر سرنوشت تلخی میشود؛ پدرش ناخواسته مرتکب قتلی شده و اکنون در زندان به سر میبرد. ثمین، با همهی توان خود، برای آزادی پدرش تلاش میکند و برای گرفتن رضایت از خانوادهی مقتول راههای زیادی را امتحان میکند. اما یاشار کشوری، مردی متاهل و خودخواه، که تنها کسی است که میتواند رضایت را صادر کند، در ازای این رضایت شرطی میگذارد که ثمین را به زندگی شخصی او وارد میکند. با ورود ثمین به زندگی یاشار، احساسات پیچیدهای میان آنها شکل میگیرد و یاشار به تدریج دلش به دختر قاتل خواهرش میبازد. اما این عشق پر از تناقض و تضاد است، زیرا ثمین خود را میان عقل و قلبش گرفتار میبیند. آیا ثمین قادر خواهد بود میان نجات پدر و احساسات پیچیدهاش برای یاشار یکی را انتخاب کند؟ در نهایت، تصمیم ثمین سرنوشت او را رقم خواهد زد و او را به پاسخی برای این دوراهی بزرگ زندگیاش خواهد رساند.
پیشنهاد شایسته بعد از دانلود رمان آخر این ماه
دانلود رمان خان کوچک به قلم فاطمه عبدی با لینک مستقیم
دانلود زهار به قلم آرزو نامداری با لینک مستقیم
دانلود رمان به وقت پاییز به قلم آذین بانو با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان آخر این ماه
کلید انداختم به در حیاط با دیدن خانم جباری همسایه طبقه بالایی سلام کردم و از پله ها رفتم بالا زنگ واحدمون رو زدم و کتونی هامو داشتم در میاوردم که در باز شد
_سلام…خسته نباشی
_سلام مامان…مرسی اینارو میگیری!من کتونیم رو در بیارم
بعد گرفتن ساک خرید راه افتاد سمت پذیرایی خونه و گفت:
_صد بار گفتم انقدر کتونی نپوش پاهات بزرگ میشه!
_خب مامان جان با پاشنه بلند که نمیتونم برم بیام پاهام درد میگیره،تاول میزنه میدونی چقدر در روز پیاده میرم میام در خونه رو بستم و کتونی هارو گذاشتم داخل جاکفشی
_خب با تاکسی برو پیاده چرا میری میای؟
_من که وقت ندارم برم باشگاه برم یه مسیری رو پیاده میرم میام،اینجوری پیاده روی ام کردم
_من هرچی بگم تو یه چیزی داری جواب بدی،بیا چایی بریزم برات
_لباسامو عوض کنم میام
رفتم سمت اتاقم و بعد عوض کردن لباس و شستن دست و صورتم رفتم پیش مامان روی مبل نشستم
_چیا خریدی حالا؟
_یه مانتو خریدم با چندتا تیشرت و یدونه شال6
دولا شدم از روی مبل تکی زیر اپن ساک خریدارو برداشتم و گذاشتم کنار مامان
_بیا نگاه کن ببین قشنگن؟
لیوان چاییمو گرفتم دستم، لباسارو از ساک خرید بیرون آورد و نگاه کرد
_آره قربونت برم خوشگلن مبارکت باشه
_مرسی عشقم ،خوشت میاد اون تیشرت سفید رو بردار بپوش اندازته!
_نه مامان من دارم لباس مبارک خودت باشه
لبخند زدم و گفتم:
_مرسی
غروب بود که بابا اومد. بعد خوردن شام ظرفارو شستم و داشتم میرفتم سمت اتاقم که بابا گفت:
کجا میری؟بیا چایی بخور بابا
_نمیخورم خسته ام میرم دراز بکشم،بخورید شما نوش جان شب بخیر
با شنیدن گفتن شب بخیرشون رفتم اتاقم و روی تختم دراز کشیدم. گوشیمو گرفتم دستمو نت گوشیو روشن کردم
بعد ی کم گشتن تو اینستاگرام و چنلای تلگرامم رمان محبوبم رو خوندم نفهمیدم چجوری ساعت گذشت و ۱شد.گوشیمو برای فردا سرزنگ گذاشتم و چشمامو بستم. در نیمه باز مهد رو هول دادم و وارد شدم.وقتی میومدم اینجا انگار انرژی مضاعف بهم تزریق میکردن.
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید