دانلود رمان حرارت تنت به قلم کوثر شاهینی فر با لینک مستقیم
رمان حرارت تنت نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، همخونه ای
تعداد صفحات : 506
خلاصه رمان حرارت تنت :
دانلود رمان حرارت تنت… رمان حرارت تنت داستان دو نفر است که به طور غیرمنتظره و تحت شرایط خاص به یکدیگر پیوند میزنند. نهان، دختری که از یک ازدواج اجباری فرار میکند، و عروس مسیح، که قبل از مراسم عروسی باردار شده، در شب مراسم به طور ناگهانی از هم جدا میشوند. اما تقدیر چیز دیگری برایشان رقم میزند و در شرایطی پیچیده و اجبارآمیز، این دو نفر مجبور میشوند با یکدیگر ازدواج کنند. این داستان پر از هیجان و جذابیت است، به ویژه که با حضور سه رفیق و اعضای خانواده مسیح، پیچیدگیهای روابط و اتفاقات بیشتر میشود.
پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان حرارت تنت
دانلود رمان آلاس به قلم مهرناز صالحی با لینک مستقیم
دانلود رمان بلوط به قلم راز-س با لینک مستقیم
دانلود رمان تقاطع به قلم بهاره حسنی با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان حرارت تنت
در حال نفس نفس زدن هستم. توجهش به سمت دیوار جلب میشود و یک قدم به جلو برمیدارد… ترسیدهتر از قبل، دو دستم را جلوی دهنم میگذارم و تکیهام را به دیوار میزنم. احساس میکنم رژ لبم به کف دستم چسبیده و کمرم که به دیوار سرد سنگی سفید رنگ برخورد میکند، بیشتر لرز میکند.
این لباس عروس را حتی ندیده بودم، آسو آن را انتخاب کرده بود… آسو؟ نگرانش هستم و اشک از گوشه چشمم سر میخورد. دوباره با نگرانی از کنار دیوار نگاه میکنم و آنها را میبینم. یکی از نوچهها به طرف دیگری میرود و با صدای بلند فریاد میزند: «کاظم! برو اونور! توله سگ که فرار میکنه، شب قبل از اینکه صبح بشه باید کارش رو تموم کنیم!» دلم برایشان میسوزد. آنها هم مأمورند و معذور، اما من نمیتوانم… نمیشود که برگردم و عروس این مجلس باشم.
صدای جیغ و سوت به گوش میرسد. برمیگردم!
یک ماشین عروس شاسی بلند سفید رنگ، پشت سرش یک ماشین کوپه قرمز و چند پسر… این ساختمان غیر از ما چند مراسم دیگر هم دارد. گریهام میگیرد. مامان گفته بود که باید این مراسم جایی آبرومندانه باشد و آن مرد بیشرف هم بیچون و چرا پذیرفته بود. بینیام را بالا میکشم و وقت برای آبغوره گرفتن ندارم. آسو گفته بود که تورج پشت ساختمان منتظر من است. گفته بود شناسنامه را در باغچه شمالی، پشت شمشادها پنهان کرده و با تورج باید آن را بردارم… تورج؟ خدایا، من نگران تورج هستم!
دوباره دامن پفی و توریم را که با دانتلهای شیک تزیین شده است میگیرم و به راه میافتم. پاهایم در این کفشهای پاشنهبلند آزارم میدهد و نمیتوانم راحت قدم بزنم. اما باید بدوم… آرامتر…
میدوم و کلاه شنلم را کمی پایینتر میکشم. تور بلندم میان زمین و آسمان معلق میشود و من تنها میخواهم بروم… میخواهم از این مراسم لعنتی فرار کنم. به کسی برخورد میکنم، کلاه شنلم سر میخورد و میافتد. ته دلم خالی میشود… قبلاً به من هشدار داده بودند که اگر دوباره بخواهم فرار کنم، چه بلایی سرم میآورند. دو دستم را روی سینه کسی که به او خوردهام میگذارم و او برای جلوگیری از سقوط من، با دستانش آرنجهایم را میگیرد. میترسم… عرق از کمرم جاری میشود و سرم را بلند میکنم…
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید