دانلود رمان رولت روسی به قلم یاسمین منصوری با لینک مستقیم
رمان رولت روسی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، هیجان انگیز
تعداد صفحات : 810
خلاصه رمان رولت روسی:
دانلود رمان رولت روسی… داستان دربارهی تارا، دختری جسور و آسیبدیده است که در دوران دانشجویی، به واسطهی خیانت و نقشهی شوم دوستانش، درگیر اتفاقی ناگوار میشود. آنها به طرز بیرحمانهای ویدئوی غیراخلاقیای از او منتشر میکنند و همین اتفاق، نهتنها باعث اخراج تارا از دانشگاه میشود، بلکه آینده و رویاهایش را نیز نابود میکند.
با این حال، تارا دختری نیست که بهراحتی تسلیم شود. پس از ده سال، او که حالا زنی قدرتمندتر و مصممتر از گذشته است، دوباره به صحنه برمیگردد. او از فراز و نشیبهای تلخ زندگیاش درس گرفته و بهدنبال فرصتی است تا انتقام بگیرد و عدالت را به جریان بیندازد. تارا به دنبال کسانی است که عامل سقوط و درد او بودهاند، با قصد جبران تمام لحظههای از دسترفته و بازپسگیری زندگیاش.
رمان *رولت روسی* روایتگر داستانی پرتنش، هیجانانگیز و در عین حال سرشار از درام و احساس است؛ داستانی از انتقام، شجاعت، و تلاش برای بازیابی هویت و آیندهای که روزگاری بهخاطر بیرحمی دیگران از او گرفته شده بود.
بعد از دانلود رمان رولت روسی بخوانید:
دانلود رمان عطش سرخ به قلم ریحانه محمود با لینک مستقیم
دانلود رمان آناهیتا باران کن به قلم آتوسا ریگی با لینک مستقیم
دانلود رمان امیدی به بهار نیست به قلم نیلوفر لاری با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان رولت روسی
پارچه چرمی ساده لباسم در نور برق میزند. بند افتادهاش را از روی شانهام بالا میکشم. نمیخواهم بیش از حد بدنم را در معرض دید بگذارم؛ میدانم که مردها کمی راز و ماجراجویی را دوست دارند. آنقدر او را زیر نظر گرفتهام که سلیقهاش را خوب میشناسم. زنان بلوند را نمیپسندد، پوست بیش از حد برنزه باب میلش نیست، و آرایش غلیظ برایش دافعه دارد.
نفسم را به آرامی بیرون میدهم و دستم را روی قلبم میگذارم. همه جوانب را سنجیدهام. دیگر از هیچ چیز نمیترسم، فقط هیجانزدهام. بعد از ده سال، اولین قدم را برداشتهام و میدانم که دیگر جای پشیمانی یا عقبنشینی نیست. وقتی ترسی نداری، یعنی چیزی برای از دست دادن نداری. همه چیزم را ده سال پیش برای سرگرمی آدمهای سنگدل و بیرحمی مانند مهراد ماهر از دست دادم.
– “نمیتونی ازش چشم برداری، مگه نه؟”
نگاهم را از آنها میگیرم و با پوزخندی میگویم:
– “زمان بهش ساخته.”
دستی دور بازویم میاندازد و چشمکی میزند:
– “نه که به تو نساخته! اگر همینجا بایستی و نگاهش کنی، هیچ نتیجهای نمیگیری.”
– “عاشق چیه این آدم بودم؟”
– “توی هفده سالگی؟ دنبالهی رویاها… مثل خیلی از دخترهای نوجوون. نگاش کن تارا! کیه که عاشقش نشه؟ قدرت، جذابیت، استایل… خوشرو و همیشه در حال خنده و شوخی. حق داشتی عاشقش باشی. ولی بیا! نباید باز عاشقش بشی.”
پشت سرش راه میافتم. به یک “تو میتونی” نیاز داشتم. به آنها نزدیک میشویم که شبنم با صدای ظریفش میگوید:
– “مهراد، ببین کی اینجاست!”
مهراد، با بیمیلی نگاهش را از زن همراهش میگیرد. بازویم را از میان دستهای شبنم بیرون میکشم. آمادهام… ده سال است که تمرین کردهام. روبهروی آنها میایستم. زن جوان با نگاهی بیتفاوت ما را از سر تا پا برانداز میکند و فقط لبخند کوچکی گوشه لبهای رنگیاش مینشاند.
مهراد دستش را در جیبش میگذارد و نگاهش روی من ثابت میماند. بهوضوح مرا به یاد نمیآورد. انتظار هم نداشتم. حتی با تمام آن اتفاقات، همه چیز را فراموش کرده است.
دست دیگرش را از کمر زن همراهش جدا میکند و آن را جلو میآورد:
– “شبنم جان… چطوری؟”
شبنم دست او را میفشارد و مرا به جلو هل میدهد:
– “قربونت، عزیزم. مهراد، این تارا هست… شاید بشناسی.”
مهراد با چشمانی ریز شده و لبخندی سردرگم میگوید:
– “اوه… فکر نکنم.”
خودم وارد عمل میشوم و دستم را جلو میبرم:
– “طبیعیه که یادت نیاد. خیلی سال گذشته.”
با کمی تردید و گیجی، دستم را میگیرد و آرام فشار میدهد:
– “ببخشید، حافظهام زیاد خوب نیست…”
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید