دانلود رمان فصل انار به قلم فائزه عامری با لینک مستقیم
رمان فصل انار نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1509
خلاصه رمان فصل انار:
دانلود رمان فصل انار… نارگون در کارخانه بسته بندی موادغذایی کار میکند که به غیر از حقوق خوبی که میگیرد هیچ مزیت دیگری ندارد، او با دو دختر دیگر همخانه است، خسته از تلاشهای شبانه روزی و دویدنهایش روزگار را سپری میکند و از آن سو مدیر کارخانه ی که در آن کار میکند، بتازگی از همسر خود جدا شده و از یک زندگی تلخ رهایی یافته…
پیشنهاد دانلود رمان از سایت شایسته:
دانلود رمان فال نیک به قلم بیتا فرخی با لینک مستقیم
دانلود رمان شاهنشاه مافیا مترجمان شیلا، مبینا، زهرا با لینک مستقیم
دانلود رمان جوهر سیاه به قلم فرشته تات شهدوست با لینک مستقیم
قسمتی از دانلود رمان فصل انار
احساس می کند از شدت خوابهای درهم و برهمی که از آن موقع تا حالا دیده است سرش درد میکند. چند وقتی بود که آن کابوس لعنتی تکراری به سراغش نیامده بود.یک شب سرد زمستانی نوزادی پیچیده در یک پتو که گوشه ای از خیابان خلوت افتاده و گریه میکند
دستی به پیشانی دردناکش میکشد هنوز صدای گریه هایش را در سرش میشنود نمی داند فلسفه این خواب چیست؟ هر چه که هست تمام حال بد عالم را به دلش میریزد در حالی که رفتار عجیب و غریب دیشب کامران دوباره ذهنش را درگیر میکند از جا بلند می شود و به سمت سرویس اتاق راه می افتد.
چند مشت آب سرد روی صورتش می پاشد تا کمی از ورم صورتش کم شود.
لباس و موهایش را مرتب میکند و از اتاق خارج میشود. عمارت در سکوت مطلق به سر میبرد راهی آشپزخانه می شود و فروغ را میبیند که پشت میز چیده شده صبحانه نشسته،
آرنج هایش را روی میز گذاشته و سرش را به دستانش تکیه داده است. معلوم است که آمدنش را متوجه نشده با صدایی آرام سلام میکند تا او را نترساند فروغ سرش را بلند میکند و با دیدنش لبخندی خفیف میزند.
سلام عزیزم… صبح بخير.جواب صبح بخیرش را میدهد و جلو می رود تا بنشیند. در همان حال نگاهش را از چهره درهم و چشمان قرمز فروغ نمی گیرد، مشخص است که او هم شب بهتری را نگذرانده است! فروغ قوری چای را بر میدارد و فنجانش را پر می کند.
درد همان حال می پرسد تو هم مثل من دیشب خوب نخوابیدی؟
اره… بدخواب شده بودم. از اینکه به او دروغ میگوید حس بدی دارد، ولی چاره ی دیگری هم ندارد می پرسد:شما چطور؟ فروغ قوری را کنار می گذارد و می گوید منم همینطور. نگاهش را تا گلوی نارگون بالا می آورد،
جایی که پلاک ماهرخ قرار دارد. سعی میکند بغضش را فرو دهد و به جایش لبخند بزند.
میشه ببینمش ؟ نارگون پلاک را در دستش میگیرد و می پرسد اینو؟پلک هایش را باز و بسته می کند و بعد از اینکه نارگون قفل زنجیر را باز می کند آن را از دستش میگیرد. پلاک را کف دستش نگه میدارد و برش میگرداند.
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید