منوی دسته بندی
دانلود رمان دو زن دو فرشته به قلم فاطمه درخشانی با لینک مستقیم

دانلود رمان دو زن دو فرشته به قلم فاطمه درخشانی با لینک مستقیم

دانلود رمان دو زن دو فرشته به قلم فاطمه درخشانی با لینک مستقیم

رمان دو زن دو فرشته نسخه کامل رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 2274

خلاصه رمان دو زن دو فرشته: 

دانلود رمان دو زن دو فرشته… نسرین، دختری روستایی و سر به هوا، فارغ از دنیای اطرافش در خیالات خودش غرق است! سحر، بهترین دوست نسرین، عاشق و دلباخته‌ی داریوش، پسر یکی از هم‌آبادی‌هایشان است. اما داریوش، که در ظاهر چندان پسر سر به راهی به نظر نمی‌رسد و در روستا هم ساکن نیست، چشمش به دنبال…

اگر این داستان‌ها برایتان جذاب بود و دوست دارید سرنوشت شخصیت‌ها را دنبال کنید، پیشنهاد می‌کنم رمان‌ها را به‌طور کامل در سایت شایسته بخوانید. مطمئن باشید روایت‌های پرکشش و جذابی در انتظار شماست!

پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان دو زن دو فرشته

دانلود رمان شلیک به خورشید به قلم فاطمه زایری با لینک مستقیم

دانلود رمان میکائیل به قلم پرستو اسحقی با لینک مستقیم

دانلود رمان عشق سیاه به قلم آزاده رمضانی با لینک مستقیم

قسمتی از رمان دو زن دو فرشته

خوش به حال پسرها که فقط اونا بچه حساب می‌شدن، ولی ما دخترها تو آبادی مثل مترسک سر جالیز بودیم. با دست آزادم در رو بستم، کتری رو روی بهارخواب گذاشتم و به سمت تشت گوشه‌ی حیاط رفتم. برف شدیدی می‌بارید و کم‌کم زمین رو سفیدپوش می‌کرد.

این‌طوری که برف می‌بارید، معلوم بود تا یک ساعت دیگه همه جا سفید می‌شه، اما کاش زیاد نمی‌بارید. دلم نمی‌خواست مدرسه‌مون چند روز تعطیل بشه. تنها سرگرمی من درس و کتاب بود، تنها جایی که می‌تونستم کمی استراحت کنم.

مشغول برداشتن تشت بودم که در چوبی حیاط باز شد و گوسفندها با صدای هی‌هی بابام وارد شدند و سمت طویله رفتند. با دیدن بابام، سلام آرومی کردم، تشت رو برداشتم و راه افتادم.

– علی‌میرزا، چرا اومدی خونه؟

همون‌طور که آب داغ رو توی تشت می‌ریختم، گوش به جواب بابام سپردم. مثل همیشه عصبی جواب داد:

– کوری؟ نمی‌بینی داره برف میاد؟ می‌خوای بمونم الکی تو کوه و کمر؟ می‌خوای گوسفندای مردم تلف بشن؟

– من فقط سوال پرسیدم.

– تو هیچ‌وقت عقل نداشتی خاتون. سوال درست بپرس تا درست جوابتو بدم!

– تو هم هیچ‌وقت اخلاق نداشتی. خسته‌ام کردی… خسته‌ام کردی از بس هی بد باهام حرف زدی.

یه نگاه به برادرت رحمان بنداز، ببین چه‌طور با نصیبه حرف می‌زنه و نازشو می‌کشه!

طبق معمول، اخم کرد و با حالت قهر رفت سمت آشپزخونه. بابام هم با یه «لا اله الا الله» زیر لب، رفت داخل طویله. با اینکه همیشه با هم عین خروس جنگی بودن، اما جونشون به هم بند بود. برای هم می‌مردن و طاقت یه لحظه دوری از هم رو نداشتن.

مامان دوباره صدام زد:

– نسرین، برو به بی‌بی بگو رخت‌هاشو عوض کنه. لباس‌های چرک‌هاشم بیاره.

– چرا خودت نمی‌ری؟

– من حوصله‌ی بحث با اون یکی رو ندارم. پسرش بسه برام، اعصابمو به هم ریخته.

با یکی از رخت‌های چرک کف دستم رو پاک کردم و سمت اتاق بی‌بی راه افتادم. از همون دم در صدای خر و پفش بلند بود…

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

این رمان صرفا جهت معرفی بوده و برای تهیه فایل به نشریه مربوط مراجعه کنید

به این رمان امتیاز دهید