دانلود رمان دنیای وارونه برای کامپیوتر و اندروید
رمان عاشقانه
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
نويسنده: :نعیمه سلیمانی
تعداد صفحات: صفحه430
دانلود رمان دنیای وارونه از نعیمه سلیمانی pdf ، اندروید، لینک مستقیم رایگان
خلاصه دانلود رمان دنیای وارونه:
بنیتا دختری که خانوادش رو در یک حادثه از دست داده و به طور عجیبی هیچ خاطره ای از اون ها به یاد نداره سرنوشت خواب های عجیبی برای دختر قصه ما دیده که زندگیش رو زیر و رو میکنه!
پیشنهادی:
دانلود رمان آبرویم را پس بده به صورت pdf از moon shine
مقدمه دانلود رمان دنیای وارونه
تو نوشتن مقدمه ها مشکل داشتم و زمان زیادی صرفه چند جمله کلیشه ای میکردم! این بار و شاید بارها میخوام بدون مقدمه داستان هامو بنویسم!
بدون هیچ ذهنیتی، این بارقلم داستانم رو میخوام بدم دست قلب و ذهنم این دو رقیبی که هیچ
وقت باهم صلح ندارند.
یکی از منطق و دیگری از احساس نشات میگیرند.
میخوام منطق و احساس رو تلفیق کنم و یک رمان رو شروع کنم.
رمانی که مرزی بین واقعیت و رویاست تلفیقی از آرزوهای دفن شده و تخیل وسیع من!
برشی از متن دانلود رمان
گاهی از این همه محدودیت کالفه میشدم اما دلمم نمیاومد جلو عمو وایسم، هرچی بود حق پدری به گردنم داشت. آهی کشیدم و از فکر عمو و افکار عجیبش بیرون امدم.
بهتربود یه نگاهی هم به کتاب های بدبختم بندازم بعد تعطیالت عید امتحان هامون شروع میشد.
کتاب های بدبخت اگه زبون داشتن حتما بخاطر احساس غریبی که داشتن داد و بیداد
میکردن.
البته هیچ وقت نگران درس هام نبودم همیشه باالترین نمره تو کلاس مال خودم بود. نه این که خرخون باشم ها نه الی کتاب هامم باز نمیکردم حداقل هوا بخوره
ولی دقیقاً می دونستم هر صحفه یا هر سطر چی نوشته کجا نقطه داره یا ویرگول، اوایل برام
جالب بود کلی تو اینترنت دربارش سرچ کردم که فهمیدم من حافظه تصویری فوقالعادهای دارم،
که فقط با یه بار نگاه کردن مثل یک اسکنر تموم محتوای اون صفحه یا کتاب یا صحنه تو ذهنم ثبت میشه.
و از اون جایی که میترسیدم از واکنش عمو این قضیه رو از همه مخفی کردم، البته از خدا بابت این موهبت ارزشمند،ممنون بودم.
نگاهی به ساعت انداختم شیش و نیم رو نشون می داد!نه انگار این بار هم قسمت نشد سری به کتاب هام بزنم.
بلند شدم و جلو پنجره ایستادم بازم خیره شدم به قاب جذاب رو به روم هر بار که خیره میشدم
بهش برام تازگی داشت. به راستی هیچ نقاشی به جز خدا نمیتونه خالق این اثر هنری باشه برخالف درسم تو طراحی و نقاشی بنیتا دوساله از تهران بودم.
ولی کیانا به شدت هنرمند بود، نقاشی و طراحی های فوقالعادهای رو کاغذ و بوم و دیوار و…پیاده میکرد.
انگار نقاشی تو خون این بشر بود چند سالی ازم بزرگتر بود.اما بخاطر ضعیف بودن درسش همکلاسی من بود.
با اینکه عاشق هنر بود بخاطر عمو مثل من تجربی می خوند؛ البته با پارتی و پول!
امان از این پول بارها به ذهنم رسیده بود اگر منم تو یه خانواده فقیر یا سطح پایین به دنیا
میامدم چطوری میتونستم زندگی کنم.
یکی از بچههای کالسمون وضعیت مالیش خیلی بد بود به حدی که خرج تحصیل رو نداشت اما
فوق العاده درس خون بود یه بار که داشت با مهرابی مدیرمون حرف میزد متوجه این قضیه شدم
بی چاره کنار درس خوندن پا به پای مادرش خیاطی میکردتا خرج زندگیشون در بیاد و مجبور
به ترک تحصیل نشه!
آدم تن پروری نیستم اما اگر این حافظه تصویری رو نداشتم و شرایطم مثل هم کالسیم بود شاید جا میزدم شاید هم نه انگیزه آدما فرق داره نمیتونم تا وقتی که با کفشهای کسی راه نرفتم و مشکالتش رو نچشیدم قضاوتش کنم.
پنجره رو باز کردم و دوباره از عطر شگفت انگیز خاک و بارون مست شدم انقدری بهم انرژی میداد که تموم دل مشغولی ها و غصه هام رو از یاد میبردم.
تو حال و هوای خودم بودم که با دستی که امد رو شونم شیش هفتا سکته کامل و ناقص رو باهم رد کردم.
وقتی برگشتم با چهره مهربون عمو مواجه شدم لبخندی به روش زدم که گفت:
-ترسوندمت؟!
لبخندمو عمیق تر کردم گفتم:
-نه عمو جون من تو فکر بودم و متوجه حضورتون نشدم.
عمو دستاش رو به هم گره زد و به پنجره تکیه داد و گفت:
-بنیتا چیزی شده ؟
این روزا کم حرف شدی زیادی تو خودتی زن عمو حسابی نگرانته.
هی امد سر زبونم که بگم خستهام از محدودیت هام خستهام از این بی کسی خسته ام از این
کابوس ده سالم که خانوادم رو تو شعلههای آتیش میبینم و کاری ازم برنمیاد.
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید