دانلود رمان آرکا از ستایش خدادادی سایت نودهشتیا

دانلود رمان آرکا از ستایش خدادادی سایت نودهشتیا

📌 نام: دانلود رمان آرکا 

✍️ نویسنده: ستایش خدادادی 

📚 ژانر: پلیسی، جنایی 

📥 فرمت: PDF 

📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپ‌تاپ، سیستم، آیفون

خلاصه دانلود رمان آرکا از سایت نودهشتیا

آرکا دختریه که توی بچگی، پدر و مادرش رو جلوی چشماش می‌کشن، آرکا فکر می‌کنه خواهر و برادرش هم کشته شدن… پس برای انتقام پلیس میشه و می‌فهمه همه این چیزها زیر سر یه سازمانه که الان هم دنبال آرکا هستن… چون ازش می‌ترسن!

آرکا بعد از پیدا کردن خواهرش، بالاخره طعم یه زندگی عادی رو می‌چشه، این بین هم چیزهایی اتفاق می‌افته که زندگی آرکا دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشه…

برای خواندن رمان عاشقانه کلیک کنید:

رمان کارما | غزال گرائیلی کاربر انجمن نودهشتیا 

رمان تینار | هانیه پروین کاربر انجمن نودهشتیا

برشی از رمان آرکا از سایت نودهشتیا:

آرکا آی‌دین، مأمور بخش جنایی، ایستاده بود پشت نوار زردرنگ پلیس. ساعت چهار و ده دقیقه‌ی صبح بود و بوی باروت هنوز در هوای سرد تیرماه حس می‌شد. جنازه‌ی مردی حدوداً پنجاه ساله وسط کوچه‌ای فرعی در منطقه‌ی یوسف‌آباد افتاده بود. خون از کنارش به آرامی به سمت جدول راه گرفته بود، مثل رودی لزج و بی‌صدا.

آرکا دست‌هاش رو توی جیب پالتوش فشار داد. نگاهش به جسد نبود؛ به چیزی فراتر از اون دوخته شده بود. به تاریکی پشت سر صحنه. به سکوتی که انگار چیزی رو توی خودش پنهان کرده بود. دانلود رمان آرکا

افسر صحنه، با صدایی آرام گفت:

– کارت شبیه، آی‌دین. چیزی عجیبه؟

آرکا بدون اینکه نگاهش رو برداره، گفت:

– فقط یه حس…

و همون لحظه چشمش افتاد به عکس.

توی مشتش. انگشت‌های سرد و خشک مرد یه عکس نیمه‌سوخته رو نگه داشته بودن. گوشه‌ی عکس، صورت دختربچه‌ای محو بود. لبخند محو، موهای تیره، و یه عروسک پارچه‌ای توی بغلش.

آرکا خم شد. چشماش توی نور بارون‌خورده‌ی چراغ قوه برق زد. دانلود رمان آرکا

اون عروسک رو جایی دیده بود.

اون لبخند رو…

نفسش بند اومد. دانلود رمان آرکا

نه. امکان نداشت. شاید ذهنش بازی درمی‌آورد. شاید خسته بود. ولی یه تصویر کهنه، از لابه‌لای خاطرات ترک‌خورده‌ی کودکی‌اش خزید بالا:

اتاقی تاریک. صدای فریاد. بوی خون. یه مرد با کفش‌های سیاه. و همون عروسک، افتاده روی زمین، کنار دست مادرش.

دستش ناخودآگاه لرزید. عقب رفت. بارون روی صورتش می‌ریخت و نمی‌فهمید قطرات بارونه یا چیزی دیگه.

“تو اون شب لعنتی… این عکس… اون عروسک… اون صدای تیر…”

یک مأمور دیگر نزدیک شد:

– هی، آرکا، خوبی؟ رنگت پریده.

اون فقط گفت:

– این فقط یه قتل نیست. دانلود رمان آرکا

برای دانلود رمان‌های جدید نودهشتیا کلیک کنید:

رمان دستامو ول نکن از نودهشتیا