
دانلود رمان ملک نیاز از فاطمه حکیمی سایت نودهشتیا
مشخصات رمان ملک نیاز از سایت نودهشتیا
📌 نام رمان: ملک نیاز
✍️ نویسنده: فاطمه حکیمی
📚 ژانر: اجتماعی، تاریخی، تراژدی
📥 فرمت: PDF
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
_______
خلاصه رمان ملک نیاز از سایت نودهشتیا:
نامش لطیف همچو گلبرگی بر شاخساریست و قلبش رئوف اما اسیر تلاطم روزگاریست.
شاید یک دختر معمولی باشد و شاید فراتر از آنچه دیده می شود، این را اتفاق مشخص می کند. حادثه، حادثه ای به درازای گذشته ای تلخ. حادثه از یک اتفاق آغاز شد و شجاعت تنها راهی بود که باقی ماند. در سرگذشتی پر فراز و فرود مهربان ترین ها نیز مجبور به دفاعند.
آرام ترین ها مجبور به خشونت و زندگی برای آن دختر اجباری جاویدان شد و اورا همیشه در پی تحولی عظیم می آزمود.
_______
برای مطالعه رمانهای جدید نودهشتیا کلیک کنید:
_______
قسمتی از رمان ملک نیاز از سایت نودهشتیا:
نگاهم به سمت صندوقی که کنج اتاقک بود افتاد. به سمتش پا تند کردم و آروم رو به روش روی زمین موکت کرده زهوار در رفته، زانو زدم. دستم رو به سمت صندوق بردم و بازش کردم. مردمک چشم هام روی صندوقچه کوچیکی که داخلش جا خوش کرده بود ثابت موند.
دستم رو از پشت به سمت گردنم بردم و کلید رو که همیشه مثل یک گردنبد قیمتی دور گردنم آویزون بود، باز کردم. رمان ملک نیاز
گردنبدم که حاوی کلید بود رو به سمت قفلش بردم و با اولین چرخش صدای باز شدنش، لبخند روی لب هام نشست. هجوم خاطرات به سمتم حمله ور شدن! با همون حالت شگفت زده زیر لب زمزمه کردم: من بازم اومدم رفیق کوچولو فکر نکن فراموشت کردم. کیسه ی مخمل کوچیک رو توی دست هام لمس و بازش کردم. محتوای کیسه توی دست راستم افتاد و درخشید!
دوباره لبخند کم جون و تلخی روی لب هام نقش بست! درخشش این و بهم می گفت که اونم مثل من دل تنگه! دل تنگ درد و دل های همیشگی، دل تنگ کنار هم بودنمون. اینکه مثل الان توی دست هام بگیرم و لمسش کنم، تا اونم حس زیبای دل تنگی و وجود ناراحتم رو حس کنه.
الان نمی تونستم بهش فرصت رفع دل تنگی رو بدم. سریع داخل کیسه بر گردوندمش. در صندوقچه ی کوچیک رو بستم و قفلش کردم. رمان ملک نیاز
کلید رو دوباره دور گردنم آویزون کردم تا خواستم صندوقچه رو داخل صندوق بزرگ بزارم در، با شدت باز شد و یکی با جیغ و داد گفت: آبجی مَلِک… آبجی مَلِک…!
با اینکه سعی در پنهان کردن صندوقچه داشتم و پشتم به کسی که صدام زده بود، با لحن خشنی توپیدم: برو بیرون… خودم میام.
کمی که گذشت صدای قدم های یک نفر اومد و بسته شدن در ناشی از رفتنش بود. یک نفس آسوده کشیدم و سریع صندوقچه رو داخل صندوق بزرگ جا دادم و پارچه ی آبی کم رنگ رنگ و رو رفته ی روش رو هم مرتب کردم. سریع بلند شدم و بعد از مرتب کردن و تکون دادن خاک لباس هام، به سمت در اتاقک پا تند کردم و ازش بیرون رفتم.
با چهره ای جدی و لحن آرومی گفتم: کی بود صدام زد؟ یکی از بچه ها که سرش پایین بود و تیشرت رنگ و رو رفته ی زرد و شلوار کهنه و خاکی مشکیش برام آشنا بود، با مظلومیت به سمتم اومد و گفت: سلام آبجی مَلک من بودم. لبخند مهربونی به روش پاشیدم و گفتم: تویی صابر! چرا یک دفعه توی اتاق اومدی پسر؟ رمان ملک نیاز
_______
برای دانلود رمان جدید نودهشتیا کلیک کنید:
خلاصه کتاب
مشخصات رمان ملک نیاز از سایت نودهشتیا
📌 نام رمان: ملک نیاز
✍️ نویسنده: فاطمه حکیمی
📚 ژانر: اجتماعی، تاریخی، تراژدی
📥 فرمت: PDF
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان ملک نیاز از سایت نودهشتیا:
نامش لطیف همچو گلبرگی بر شاخساریست و قلبش رئوف اما اسیر تلاطم روزگاریست.
شاید یک دختر معمولی باشد و شاید فراتر از آنچه دیده می شود، این را اتفاق مشخص می کند. حادثه، حادثه ای به درازای گذشته ای تلخ. حادثه از یک اتفاق آغاز شد و شجاعت تنها راهی بود که باقی ماند. در سرگذشتی پر فراز و فرود مهربان ترین ها نیز مجبور به دفاعند.
آرام ترین ها مجبور به خشونت و زندگی برای آن دختر اجباری جاویدان شد و اورا همیشه در پی تحولی عظیم می آزمود.