دانلود رمان PDF | نودهشتیا اولین کتابخانه مجازی ایران
دانلود و خرید رمان های عاشقانه اختصاصی
معرفی و مطالعه رمان نبش قبر اثر گروه ترمه: نسترن اکبریان و فاطمه عیسی زاده(مهتا)

معرفی و مطالعه رمان نبش قبر اثر گروه ترمه: نسترن اکبریان و فاطمه عیسی زاده(مهتا)

معرفی و مطالعه رمان نبش قبر اثر گروه ترمه: نسترن اکبریان و فاطمه عیسی زاده(مهتا)

بسم الله الرحمن الرحیم

نام رمان: نبش قبر

نام نویسندگان: فاطمه عیسی زاده، نسترن اکبریان

ژانر: اجتماعی، عاشقانه

خلاصه رمان نبش قبر:

در رمان نبش قبر میخوانیم: جسدی که قبرش نبش شد… نبشی که به دست جسد انجام شد و جنازه ای تازه جان به دنبال قاتل حافظه اش افتاد!
همه چیز در پرده ابهام دیده میشد… هیچکس اصل ماجرا را نمیدانست جز آن حافظه به خواب رفته ای که زیر خاک، دفن شده بود!
خون، خاک، خاطره… کمی مرگ و جان دوباره سناریوی بازی را چید، صفحه شطرنج، یکی یکی پر شد از وزیر های حیله گری که به دنبال کیش شاه بودند اما در این برحه، برق تند نگاهی، ماتی به شاه حریف زد.

مقدمه:

به عنوان یه بخیاری با غیرت مردن بخاطر ناموس افتخارم بود. پایان خوبی که برای خودم با سکوت خریده بودمش… !

بخشی از رمان نبش قبر:

پارت بیست و دوم

ایلماه که دومین بار بود توسط پسر مورد لمس قرار میگرفت، بی اختیار عقب رفت و سیلی ای به گونه آسا نواخت. خودش هم در شوک حرکتش بود که سوختن گونه اش، فرصت فهمیدن موقعیت را برایش دشوار کرد. دست به گونه چسباند و با بلند کردن سرش خیره به چشمان مشکی آسا گفت:

– منو زدی؟!

در ادامه حرفش سیلی دیگری با قدرت بیشتر به صورت پسر کوبید. آسا اما بدون واکنش نسبت به درد، دستش را بالا برد و یک ضرب کشیده آرام تری به گونه ایلماه کوبید. دخترک دهانش از حیرت باز مانده بود. سری که به سمت چپ حائل شده بود را بالا آورد و اینبار با شوک عمیق تری پرسید:

– واقعا زدی؟؟

برای جبران دردی که کشیده بود اینبار محکم تر انگشتان ظریفش را به صورت پسر چسباند، طوری که رد سرخی اش روی گونه آسا ماند و قبل از آنکه آسا باز هم دستش را روی او بلند کند، خواست سمت خروجی فرار کند که پسرک زرنگ تر از او، او را از پشت در آغوش کشید. ضربان قلب ایلمان ضمن مجادله میانشان و شوک درک واقع پیش رو باز هم از صد گذرانده بود. سرخی که به گونه هایش دوید نصف بابت سیلی هایی که خورده بود و نیمی هم بابت نزدیکی پسر بلند قامت و خوش چهره ای بود که او را سفت میان دستانش می فشرد.

نفس های آسا درون موهای مواج و پریشان ایلماه آرام گرفته بود و قبل از آنکه ایلماه فرصت کند خود را از آغوش او نجات دهد، تن صدای مردانه و بمی که به شدت برایش آشنا بود متوقفش کرد:

– آروم بگیر عزیز من… دخترکم… دلیارم!

ایلماه لحظه ای حس کرد دژاوو را تجربه میکند چرا که قطع به یقین، آن صدا را قبلا شنیده بود. چند ثانیه ای جفتشان در همان حالت ماندند و ایلماه کم کم داشت یادش میرفت که می بایست خودش را از آغوش آن غریبه بیرون بکشد. داشت در ذهنش دنبال منبع آن صدا میگشت. مطمعن بود غیر از عکس اعلامیه پیش از این تصویری از پسر ندیده بود اما صدایش… صدایش برای ایلماه بوی خاطره میداد.

طی حرکتی ناگهانی آسا که انگار با آن حال احوالش زودتر موقعیت را درک کرده بود، به هل آرامی به جسم ایلماه از او جدا شد و دخترک بخت برگشته که هیچ انتظار این واکنش را نداشت، با زانو به زمین افتاد. دردمند آخ بلندی گفت و سرش را سمت آسا چرخاند:

– چته چرا یهو رم میکی… آخ پام… آی کمرم…

آسا اما بی توجه به چهره در هم شده ایلماه، پشت میز برگشت و با اشتها مشغول غذا خوردن شد. ایلماه که موقعیت در نظرش خطرناک آمده بود. چهارزانو خودش را از آشپزخانه خارج کرد و با تکیه دادن دستش به دیوار سرپا شد. دست روی قلبش گذاشت و زیر لب خودش را خطاب گرفت:

– چرا حس کردم میشناسمش… چرا گذاشتم بغلم کنه! اه!

سمت تلفن همراهش خیز برداشت و به تندی وارد صفحه مخاطبین شد. خواست شماره صاحبکارش را بگیرد که لحظه آخر، خیره به شماره ای که هنوز تماسش وصل نشده بود بازم با خودش صحبت کرد:

– گفت مادرش بیمارستانه… زنگ بزنم چی بگم؟ بگم مریضتون خواست منو ببوسه و بغلم کرد؟ نه تازه کتکم زد و پرتمم کرد… ولش کن گفت فردا میاد. یه امشبو تحمل کن ایلماه… فردا میری…

خودش هم در لفظ رفتن شک داشت. برای آن حقوق هنگفت از پیشتر برنامه ها ریخته بود و نمیتوانست به آن راحتی بیخیالش شود. روی مبل نشست و درحالی که زانو اش را مالش میداد سعی کرد خودش را توجیه کند:

– من که میدونستم مریضه نباید نزدیکش میشدم اصن… بدبختی اصن نمیدونم مریضیش چیه که بزنم نت بدونم چطور برخورد کنم… توی چه چاهی افتادم… خدایا خودت مراقبم باش…

افتادن سایه ای از پشت سرش روی کفپوش های براق چوبی، باعث شد هراسان سرپا شود و هین آرامی کشید. ناخوداگاهش نسبت به دیدن روح و اجنه بیدار  و حساس شذه بود. با دیدن آسا انگشت شصت به دهان برد و سقش را به مثال جا انداخت. با یاداوی گرمای آغوشش خجالتزده چند قدم عقب رفت و تند تند شروع به معرفی خودش کرد:

– ببین من پرستار جدیدتم. قراره مدت طولانی باهم اینجا تنها باشیم پس تروخدا، تروخدا، لطفا فاصلت رو با من حفظ کن به مشکل نخوریم چون من به شدت به این کار نیاز دارم و نمیتونم استعفا بدم پس بیا باهم کنار بیایم… من روی این مبل میخوابم اصن اتاق متاق نمیخوام توام برو سرجای خودت کار بهم نداشته باشیم آروم کنار…

آسا اما بی توجه به حرف های دخترک، مجدد روی کناپه دراز کشید و با گذاشتن ساعدش روی چشمانش، ایلماه را از سخن چینی متوقف کرد. ایلماه ارام نزدیکش شد و گفت:

– دارم با تو… دارم با شما صحبت میکنم… میشه گوش بدین یه لحظ….

آسا دستش را از چشمانش برداشت و بلفور مچ ظریف ایلماه را در دست گرفت. یک ضرب او را سمت خودش کشید که ایلماه جفت پاهایش را ضمن مقاومت به زمین چسباند و هراسان جمله اش را عوض کرد:

– باشه… باشه غلط کردم دستمو ول کن. هرجا دوست داری بخواب…

فشار دور مچش رها شد و دخترک که خودش را محکم سمت عقب میکشید تا نزدیک آسا نشود، یک باره از پشت به زمین افتاد. باز هم دردمند آخ بلندی کشید و شاکی خطاب به آسایی که باز هم چشمانش را پوشانده بود لب زد:

– بابا یواش کل استخونامو شکستی…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب

در رمان نبش قبر میخوانیم: جسدی که قبرش نبش شد... نبشی که به دست جسد انجام شد و جنازه ای تازه جان به دنبال قاتل حافظه اش افتاد! همه چیز در پرده ابهام دیده میشد... هیچکس اصل ماجرا را نمیدانست جز آن حافظه به خواب رفته ای که زیر خاک، دفن شده بود! خون، خاک، خاطره... کمی مرگ و جان دوباره سناریوی بازی را چید، صفحه شطرنج، یکی یکی پر شد از وزیر های حیله گری که به دنبال کیش شاه بودند اما در این برحه، برق تند نگاهی، ماتی به شاه حریف زد.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: نبش قبر
  • ژانر: اجتماعی عاشقانه طنز
  • طراح کاور: سدنا بهزاد
  • منبع تایپ: انجمن نودهشتیا
  • برچسب ها:
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
نودهشتیا اولین و برترین کتابخانه مجازی ایران است که سالیان سال به حمایت و انتشار آثار نویسندگان نو قلم پرداخته. جهت عضویت در انجمن و شروع نویسندگی از کادر منو ورود به انجمن را انتخاب و جهت حمایت از نویسندگان فایل رمان های فروشی را خریداری کنید.
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان PDF | نودهشتیا اولین کتابخانه مجازی ایران " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.